دوباره بنویس

بدترین و بهترین اتفاقهای زندگیم هیچکدام نتوانسته بود در این ۶ سال من را اینهمه وقت از وبلاگ نویسی دور کند! 

ولی زندگی همین است! 

الان دیگر نمیتوانم ادعا کنم به خاطر آرش نمی شود! 

گهگاه وقت دارم اما نمیشود نمیدانم چرا 

انگار طلسم شده باشد؟! 

من هستم خوبم 

دوباره مینویسم 

وبلاگهای همه دوستانم را میخوانم گرچه معمولا وقت نمیکنم کامنت بگذارم 

این پست فقط برای این بود که طلسمش شکسته شود!

اما میدانید احساس خوبی نیست که جز چند دوست کسی نبود من را نفهمید!! 

یک نفر مرا وادار کند دوباره بنویسم

!

خیلی دلم میخواد مثل سابق بنویسم اما نمی شود

وقتی برای نوشتن نیست اگر هم یه زمانی وقتی پیدا شود مغزت قفل میکند و نوشتن فراموشت میشود

چقدر زمان زود میگذرد

نمیدونم چرا بعضی ها میگفتند ماههای اول تولد بچه زمان دیر میگذره !

پسرکم 8 ماهش تموم شده. جنب و جوشش خیلی زیاده! انگار همین دیروز بود که تنها میتونست دست و پاش رو حرکت بده انهم بی اراده هرجا میخواستم میگذاشتمش بدون اینکه نگران افتادنش باشم.حالا نمیدونم روزی چند بار زمین میخورد !

من که برعکس همه مادرها هیچ عجله ای برای بزرگ شدن کودکم ندارم!

اما یک چیزی را میدانید

وقتی میبینم اینقدر بزرگ شده که چهار دست پا راه میره یا به کمک میز روی پاهاش بلند میشه یه حس غروری بهم دست میده و یادم میره این بزرگ کردن یه بچه کار همه مادرهاست!

به هرحال پیشاپیش عید همتون مبارک

احتمالا جمعه میرویم سفر مثل پارسال دست جمعی و مطمئنا مثل پارسال خوش میگذرد به امید خدا

فقط وجدانی پارسال نگهداری از آرش در سفر خیلی راحت تر بود تا الان که یکجا بند نمیشود!

ممنون از دوستانی که به یادم هستند و فراموشم نکردن

سالی بهتر از هر سال داشته باشید

ارزشش رو داره؟!

ـــ وقتی از اولی که دنیا میای تا اخرش باید درد بکشی (چه روحی چه جسمی) برای چی باید زندگی کرد؟! 

 

ـــ اما زندگی زیبایی های زیادی داره مثل عشق مثل دوست داشتن...  

 

ـــ بله! اما فکر میکنی ارزشش رو داره؟!

 

 

نمیدونم شما چی میگید ؟ ارزشش رو نداره؟!