هدیه با ارزش

 یک دسته نرگس

هدیه با ارزش:

یعنی یه دسته گل نرگس

فرق نمیکنه از طرف کسی باشه که قراره تمام عمرت کنارش باشی

یا از طرف کسی که اولین بار دیدیش و شاید حتی دیگر نبینیش

و اصلا مهم نیست که یک هفته بیشتر دوام نداره

عطرش همیشه در خاطر میمونه 

هدیه با ارزش:

یعنی یک پیام کوتاه از طرف دوستی که الان به یادته و دقیق میدونه الان چه کلماتی تسکینت می دهند:

"شادی را هدیه کن حتی به کسانی که ان را از تو گرفتند

عشق بورز به آنها که دلت را شکستند

دعا کن برای آنها که نفرینت کردند

دخت باش به رغم تبرها

بهار شو و بخند که خدا هنوز آن بالا با ماست." 

پاورقی: خدایا کاش عظمتت رو به کسانی که این پایین فکر میکنند خدا هستند و ظلمشون تمومی نداره نشون میدادی.

آدمهای کوچک!

به قول رضا:بعضی از آدمها با کوچیک کردن هر چیزی قصد دارند خودشون رو بزرگ جلوه بدهند

بعضی وقتا آدمهای اطرافشون یا چیزهای اطرافشون فرقی نمیکنه

نمیدونم واقعا این آدمها در نظر دیگران بزرگ جلوه میکنند!؟

پاورقی1:معمولا اینطور آدمها باعث ناراحتیم نمی شوند.اما فکرش رو بکنید طرف چیزی رو کوچیک کنه که به نوعی به من هم مربوط میشه و من به خاطر رعایت جمع نتونم جوابش رو بدهم.گرچه نباید به این هم اهمیت بدم!

پاورقی2: بالاخره میرویم مشهد ....خوش میگذرد به امید خدا چون این موقع مشهد خلوته و همیشه مشکل من با مشهد شلوغی بیش از حدش بود.

فکر نوشت های اول دی ماه

گاهی فکر میکنم حالا که دل از ریاضی کندم(حداقل برای مدتی!!) بروم دنبال چیزهایی که از بچگی عاشقش بودم بعد یادم می آید چیزهایی که من دوست داشتم یا وقت خواندنش گذشته!(گرچه این فکر ابلهانه است) یا مناسب یک خانم متاهلی که زندگیش رو دوست داره نیست. 

بعد گاهی فکر میکنم فرض کن باز رفتی درس خواندی و به علاقه خودت معلمی در سطح دانشگاه شدی! همین بچه هایی که الان برای یه مدت کوتاهی شاگردت بودند می شوند دانشجو های آینده! و هیچ فرقی هم با زمان دبیرستانشون ندارند چون الان جز عده کمی بقیه برای دانشجو شدن لازم نیست زحمتی بکشند! و برای معلم که هیچ حتی یاد نگرفتند برای کلاس احترام قایل باشند.

راستی اگر قرار باشد نسل به نسل بچه ها به این شدت تغییر کنند بچه های ما چه عوجوبه ای می شوند خدا داند! بعد به خودم امیدواری می دهم: خدا رو چه دیدی شاید بچه های ما مجبور شدند از ما بهتر باشند. 

بعد به دلیل نا معلومی یاد باغ مهریز می افتم و زیر ان درخت کهنسال توت که برایم خاطره ای گنگ از کودکی دارد و فکر میکنم ان زمان که کودک بودم فکر نمی کردم آینده چه برای من و هر کدام از هم بازی های کودکیم رقم می زند. 

بعد از مدتها جزیره سرگردانی میخوانم و هنوز هم فکر میکنم مثل "هستی" گرفتار جزیره سرگردانیم.گرچه من با " هستی"هفت سال قبل خودم فرق زیادی کردم و حتی یکی از سرگردانی های هر ساله ام را امسال ندارم.شاید با مرادم در جزیره باشیم!کسی چه می داند!؟ 

پاورقی بی ربط: یلدای امسال هم با همیشه فرق داشت .یک چیزی را میدانید من مطمئنم همسر جان من مدیون شب یلداست