عید از نگاه دیگر بعد از 4 سال!

بله موضوع تکراریه قبلا هم راجع بهش نوشتم 

اما حداقل از نظر من کم اهمیت نیست 

بلکه وحشتناکه 

وحشتناکه وقتی انواع ماشین ها ( از بالاترین مدلش تا...) میبینم که ازشون لیوان بیرون پرت میشه... 

وحشتناکه وقتی آدمهایی که ادعای با فرهنگی دارند اصلا به این موضوع فکر نمیکند 

متاسفم وقتی مواقع تولد ها و جشن ها خیابان ها این شکلی میشه! 

قبلا در موردش اینجا نوشتم! 

بهم حق بدید که وقت گرفتن عکس بهتری رو ندارم! 

شاید شما برای نیمه شعبان یه فکری کنید. 

 

حتما بهم حق میدهید که وقت نوشتن موضوع جدید رو ندارم

مبارکه!

آرش کوچولوی من ساعت 4.25 بامداد سه شنبه 8 تیر ماه 1389 به دنیا آمد. ( بچم مثل خودم سحر خیزه) 

 

اسم آرش رو من دوست داشتم و رضا هم موافقت کرد.( خیلی تحمیلی نبود!)

 

فعلا که مطلقا شباهتی به خودم ندارد و برعکس شباهتهایش به رضا معلوم است!! ( شک میکنم من مامانشم!) 

 

به خاطر رسما مادر شدن در پوست خودم نمیگنجم( بی جنبه! انگار فقط من مادر شدم در دنیا!) 

 

گرچه شبیه من نیست ولی خدایی بچم خوشگله! (باور کنید حکایت اون سوسکه نیست!)

  

در حال حاضر مادر و بچه هر دو سالمند (شکر خدا) 

   

به غیر از مشکلات معمولی که همه مامانا و نوزادا دارند مشکل دیگه ای نداریم ( جک گفتم؟) 

       

انتظار ندارید که به وبلاگ ها سر بزنم؟   

 

دعا های خیر شما را پذیرا هستیم