حرفهای بی سروته!

بالاخره تموم شد البته امتحانات که یک ماه قبل تموم شد دیروز هم کارهای مربوط به فارغ التحصیلیم تموم شد.

آنقدر دریک سال (شایدم دو سال) گذشته درگیر این کابوس بودم که هنوز باورم نمیشه تموم شده باشه.

در یک سال گذشته انقدر از همه جا حرف شنیدم که نمیتونم فراموش کنم .حق من نبود!

وقتی به سال اول دانشجوییم فکر میکنم دلم میگیره....هرگز فکر نمیکردم روزی دانشگاهی که آرزوش رو داشتم برام تبدیل به کابوس بشه!

بعد از این همه مشکل یکی جلوی من این رو به مامانم میگه:

این جوونها یه لیسانس آبکی! میگیرند بعد خدا رو بنده نیستند به هرکاری که راضی نمیشوند فقط داد میزنند کار نیست!

اگر طرف سن مامانم رو نداشت بهش میگفتم لیسانس آبکی یعنی چی! من کی حرف از بیکاری زدم جلوی این بنده خدا نمیدونم!

تا درسم تموم نشده بود می گفتند: پس کی درست تموم میشه!

حالا که درسم تموم شده: حالا چی کار میکنید؟ اصلا این رشته شما به چه دردی میخوره!!(کم کم نسبت به این جملات آلرژی میگیرم)

حالا راه کارهایی که ارائه میکنند به کنار! اینکه فکر میکنند اگر من ارشد امتحان ندهم گناه کبیره مرتکب شدم به کنار!

مامانم: حالا لازم نیست اینقدر رک به مردم جواب بدی!

من: من دو رو نیستم ! تظاهر هم نمیکنم!

نمیدونم چرا زندگی ما به همه مربوطه به جز به خودمون!.

به دوستی گفتم: اگر شانس آوردم و کار پیدا نکردم ممکنه از شدت بیکاری به سرم بزنه دوباره درس بخونم!

فکر نمیکنم بعد از اینهمه سال اول مهر رو بتونم بدون برنامه شروع کنم!

 

یکشنبه روز مادر بود میخواستم باز هم به دیدن مادربزرگهای مهربون بروم. جشن بود اونجا. اما فاصله یزد تا مهریز خیلی زیاده کل صبحم رو باید برای این کار میگذاشتم که متاسفانه نمیشد اما باز هم خواهم رفت شاید وقتی دیگر.

دیداری از آسایشگاه سالمندان نشاط

همه ما مادربزرگ هامون رو دوست داریم حتی اگه از دستشون داده باشیم اگرچه معمولا تا فقدانشون رو حس نکنیم قدرشون رو نمیدونیم

یکی از مادربزرگهام رو ندیدم اون یکی هم 7 سالم بود که فوت کردند .البته تا همین 6 سال قبل مادربزرگ بابام زنده بودند که جای خالی دخترشون رو برامون پر کرده بودند گرچه خیلی خیلی پیر بودند.

شاید برای همینه که همه مادربزرگها رو دوست دارم .

هفته قبل هم به دیدن یه عالم مادربزرگ رفته بودم. راستش اولش به خاطر مریم رفتم که خودش دفعه سوم بود که میرفت و حالا فکر میکنم خودم هم دوست دارم به دیدن مادربزگهای مهربون برم.

چند تا از خانمهای خیر شهر هر چند وقت یکبار خانمهای دیگه رو دور هم جمع میکنند و با هم به دیدن این مادربزرگهای تنها می روند. هرکس دوست داشته باشه میتونه همراهشون بره. البته این خانمها به خیلی از موسسات دیگه هم سر میزنند.

این مادربزرگهای مهربون پذیرای هرکسی که به دیدنشون بره هستند انگار که دخترشون باشه انگار که نوه شون باشه!

بعضی هاشون واقعا در این دنیا کسی رو ندارند و بعضی هاشون یه عالم بچه و نوه دارند که .....!

بعضیهاشون راه رفتن رو فراموش کردند و بعضی دیگر کمک حال پرستاران هستند.

این تابلو شعر که در یکی از اتاق ها گذاشته شده گویای احوال این مادربزرگهاست.شعر خیلی قشنگیه.

این مادر بزرگ دوست داشتنی من رو به یاد خاله ریزه مینداخت از پشت که راه میرفت انگار یه بچه کوچیک باشه.

خاله ریزه

 

بهش میگفتند" عمه خانم" صدای خوبی داشت و با صداش بهمون نشاط بخشید.

عمه خانم

این مادربزرگ من رو به یاد مادربزرگ بابام میانداخت شاید چون همونقدر پیر بود.

بی بی

ربابه خانم خیلی مهربون بود از اول که به دیدنش رفتیم تا اخر برای من و مریم دعا میکرد و میگفت : من خیلی دوستتون دارم.

ربابه خانم

مادربزر گها مثل گل میمونند شاید برای همین اتاقها به اسم گل بودند:

یکی از هدیه های مردم به این مادربزرگ ها:

یه مکان بزرگتر و بهتر در حال ساخته که تا سال آینده تکمیل میشه .اما فکر میکنم مکان جدید باغ کوچیک و سرسبزی مثل اینجا نداشته باشه.

اگر شما هم دوست دارید سهمی در نشاط این مادربزرگها داشته باشید:

شماره حساب 0100662812005 سپر صادرات به نام آسایشگاه سالمندان نشاط مهریز.

شماره حساب 2051 بانک ملی مرکزی مهریز، حساب جاری، کد 3535 به نام آسایشگاه سالمندان نشاط مهریز.

خانمهای همشهری اگه دوست دارید دفعه آینده شما هم مهمان اینجا باشید خبرم کنید.

همه ما در شهرمون یا استانمون از این مادربزرگهای مهربون داریم .بهشون سر بزنید مخصوصا اگه مادربزرگتون رو از دست دادید.

در انتها باید بگم تلاش و صبر پرستاران در نگهداری مادربزرگها قابل ستایشه....که صبر ایوب میخواد و قلبی به وسعت دریا.

قدر مادربزرگهاتون رو بدونید.

ببخشید که اینقدر طولانی شد

 

Colors Of The Wind

از بین آهنگهایی که گوش میکنم این یکی رو خیلی دوست دارم. موسیقی و شعر قشنگی داره

نتونستم در اینترنت پیداش کنم به همین دلیل فایلش رو خودم آپلود کردم.

Vanessa Williams
Colors Of The Wind

You think you own whatever land you land on
The earth is just a dead thing you can claim
But I know ev'ry rock and tree and creature
Has a life, has a spirit, has a name

You think the only people who are people
Are the people who look and think like you
But if you walk the footsteps of a stranger
You'll learn things you never knew you never knew

Have you ever heard the wolf cry to the blue corn moon
Or asked the grinning bobcat why he grinned ?
Can you sing with all the voices of the mountain ?
Can you paint with all the colors of the wind ?
Can you paint with all the colors of the wind ?

Come run the hidden pine trails of the forest
Come taste the sun-sweet berries of the earth
Come roll in all the riches all around you
And for once, never wonder what they're worth

The rainstorm and the river are my brothers
The heron and the otter are my friends
In a cirle, in a hoop that never ends

Have you ever heard the wolf cry to the blue corn moon
Or let the eagle tell you there he's been
Can you sing with all the voices of the mountain ?
Can you paint with all the colors of the wind ?
Can you paint with all the colors of the wind ?

How high does the sycamore grow ?
If you cut it down, then you'll never know

And you'll never hear the wolf cry to the blue corn moon
For whether we are white or copper-skinned
We just sing with all the voices of the mountain
Need to paint with all the colors of the wind
You can own the earth and still
All you'll own is earth until
You can paint with all colors of the wind
  

این روزها هم امتحان کنکور بود امیدوارم همه کنکوریها موفق باشند مخصوصا مهشید جون و خاطره عزیزم