تظاهر گاهی گناه بزرگیه!!!

بعضی آدما نمیتونن تظاهر کنند...مخصوصا در دوست داشتن و محبتشون. اگر از کسی خوششون نیاد امکان نداره بتونند تظاهر کنن که دوستش دارند.

این خصلت خوبیه اما مشکلی که وجود داره: این آدما چون خودشون نمیتونن تظاهر کنن همه رو مثل خودشون تصور میکنند و فکر میکنند محبت های زبونی همه واقعیه!

این هم شاید مشکل به نظر نرسه اما مشکل اصلی:

وقتی بعد از سالها با یه اتفاق به ظاهر ساده و پیش پا افتاده میفهمند دوستی که صادقانه دوستش داشتند محبتش فقط ظاهری بوده و بس...

می شکنند!چیزی درونشون میشکنه که هیچ وقت حتی با گذشت زمان هم خوب نمیشه!

در این زمان هاست که احتمالا این آدما به این نتیجه میرسند که تظاهر کردن گاهی وقتا گناه بزرگیه و ممکنه هیچ وقت نتونند کسی رو که از بچگی خیلی دوستش داشتند ببخشند!

تناقض!

گاهی آرزوهای دیگران جایی برای آرزوهای خود ما باقی نمیگذاره!

همه بهش میگن: ما برات آرزوها داریم!! اما هیچ کس ازش نمی پرسه خودت برای خودت چه آرزویی داری!

پاورقی: وقتی میگم من عجیب غریبم!واسه همینه...این روزا که باید سر شوق باشم بی حوصله ام!

پریشان فکری!!!

۱-این روزا آنقدر کار دارم که نمی گذارند فکر کنم!(منظورم فکر های پریشان کننده است) و چقدر خوب!

۲-وقتی بیکار میشوم دلم بدجور شور میزند اضطراب وحشتناک!(خدایا چنین آرزویی بدین کوچکی...)

۳-چرا من اینقدر آدم عجیب غریبی هستم!؟یکی به من جواب دهد!؟

 ۴-کاش همه اونهایی که وبلاگ میخواندند کامنت هم میگذاشتن (خودخواهیه) اما گاهی که آمار وبلاگ رو نگاه میکنم و میبینم یک نفر همین الان داره آرشیو من رو میخونه فوضولیم گل میکنه که ببینم کیه!

 

اگر تو نبودی چه میکردم!؟