گاهی...

اینجا  

این وبلاگ برای حرفهای من است. دلتنگی های من 

وقتی مینویسم انگار اون مشکل ازم جدا میشه 

برای همین مینویسم 

تو نمیدانی 

اما اگر ننویسم راحت نمیشوم 

به خاطر تو یادداشتم را حذف میکنم   

 

اما گاهی دلم میخواست هیچ وقت آدرس وبلاگم رو به کسانی که من رو میشناختند نمیدادم 

آنوقت میتوانستم تمام دلتنگی هایم را بنویسم بدون اینکه بازخواست شوم! 

 

تو نمیدانی که نوشتن اینجا چقدر مرا از شر چیزهایی که ناراحتم میکند رها میکند 

 

از دست زبان!

اگر بعضی آدمها نمیتوانستند حرف بزنند دنیا در آرامش بود

اگر بعضی آدمها نمیتوانستند حرف بزنند کشوری در آرامش بود

اگر بعضی آدمها نمیتوانستند حرف بزنند فامیلی در آرامش بود

اگر بعضی آدمها نمی توانستند حرف بزنند خانواده ای در آرامش بود

اگر بعضی آدمها....

زندگی آرام تری داشتیم نه؟

حرفهای من را جدی نگیرید

اما اگر به عمد با حرفتون دیگران رو آزار نمیدید قبل حرف زدن یه لحظه خودتون رو جاش قرار بدید اگر هم به عمد حرفی میزنید تا کسی رو ناراحت کنید که به خدا واگذارتان میکنم. امیدوارم من اشتباه کنم و کنایه ها عمدی نباشد!

باشد من اشتباه میکنم اما یه لحظه خودتون رو جای من قرار بدید ببینید ممکنه این حرف ها ناراحتتان نکند؟!

پاورقی: کسانی که من رو میشناسند میدونند امکان نداره من از حرف و کنایه کسی که دوستش ندارم و برام مهم نیست ناراحت بشم!

مهر

مهر رو دوست داشتم.همیشه دوست داشتم 

بچه که بودم اون آهنگ "هم شاگردی سلام" رو دوست داشتم. 

هفته های اول که درس نداشتیم...  

دلم برای مدرسه رفتن تنگ شده! 

دلم برای درس عربی ( که هیچ وقت دوست نداشتم) تنگ شده برای شیمی برای فارسی...حتی برای دینی! دلم میخواد دوباره تاریخ بخوانم جغرافیا حرفه و فن... کاش دوباره انشا داشتیم! زنگ نقاشی ورزش...

دلم برای ساندویچ نون پنیر خیار که صبح میبردم مدرسه تنگ شده دلم برای نصف کردنش با یه همکلاسی تنگ شده... 

دلم برای دیدن یه معلم جدید تنگ شده برای یه همکلاسی جدید... 

برای پیاده رفتن صبح ها تا مدرسه... دانشجو هم که بودم این پیاده رفتن صبح تا دانشگاه رو دوست داشتم.

برای بوی نیمکت ها برای جامیزی! برای نشستن وسط نیمکت که هیچ وقت دوست نداشتم!  

دلم یه کیف جدید مدرسه میخواد از اونهایی که دبستان داشتم 

دلم چقدر زنگ تفریح میخواد. دلم میخواد در زنگ تفریح وسط بازی یا لی لی بازی کنم. 

دلم از اون دفتر های تعاونی می خواد که جلدش می کردم خط کشیش میکردم ... 

دلم دفتر 40 برگ می خواد که زودتر تموم بشه بتونم دفتر جدید بردارم! 

 

یک چیزی رو میدونید... 

بعضی از این چیزهایی که دلم براش تنگ شده زمان خودش دوست نداشتم و اصلا فکر نمیکردم دلم براش تنگ بشه!  

 

نمیدونید چقدر دلم دوستهای جدید میخواد