نقش های زندگی من!

همه ما نقش های زیادی در زندگی بازی میکنیم  

بعضی از این نقش ها رو خودمون انتخاب میکنیم بعضی اجباریه! بعضی را زندگی میکنیم بعضی فقط نقش است 

 اما بعضی نقش ها با پذیرفتن نقش جدید از بین نمیرن چرا بعضی ها اینطور فکر میکنند؟ ساده ترین حالتش وقتیه که ازدواج میکنی نقش فرزند بودنت که از بین نمیره گرچه بعضیا( معمولا خانم ها ببخشید البته ) انتظار دارند همسرشون نقش فرزند بودن خودش رو کلا فراموش کنه و فقط همسر باشه! (گفتم بعضیا نگفتم همه!! برنخوره بهتون)

ولی فقط این نیست خیلی نقشهای دیگه در زندگی هستن که دوستش داریم خودمون انتخابش کردیم ولی همه ازمون انتظار دارن نقش قبلیمون رو فراموش کنیم. ازمون انتظار دارن خودمون رو فراموش کنیم چیزی که قبلا بودیم!  

و این نتیجه اش گاهی جز خسته شدن از نقشی که دوستش داشتیم در پی نداره! 

 

حالا یه چیز دیگه... 

اگه در تمام زندگیتون از وقتی که خودتون رو شناختید همیشه به نقش خاصی فکر میکردید 

و بعد شرایط ( که شاید خودتون ساختید ) باعث بشه نقش دیگه ای رو که هیچ وقت فکرشو نمی کردید بازی کنید میتونید اون نقش جدید رو خوب بازی کنید؟ یا بهتره بگم میتونید نقش جدید رو زندگی کنید؟ یکی از بزرگترین عیب های من اینه که نمیتونم! 

 

پاورقی بی ربط: میخواهم دوباره بنویسم کمکم کنید! به نوشتن اینجا نیاز دارم!

دوباره بنویس

بدترین و بهترین اتفاقهای زندگیم هیچکدام نتوانسته بود در این ۶ سال من را اینهمه وقت از وبلاگ نویسی دور کند! 

ولی زندگی همین است! 

الان دیگر نمیتوانم ادعا کنم به خاطر آرش نمی شود! 

گهگاه وقت دارم اما نمیشود نمیدانم چرا 

انگار طلسم شده باشد؟! 

من هستم خوبم 

دوباره مینویسم 

وبلاگهای همه دوستانم را میخوانم گرچه معمولا وقت نمیکنم کامنت بگذارم 

این پست فقط برای این بود که طلسمش شکسته شود!

اما میدانید احساس خوبی نیست که جز چند دوست کسی نبود من را نفهمید!! 

یک نفر مرا وادار کند دوباره بنویسم