ریاضی....بوی خاک بارون خورده

پواسن می گوید:

« زندگی تنها برای دو کار است: خواندن ریاضی و به دیگران ریاضی آموختن!»

حالا چرا با من دعوا میکنید.....من چی کاره بیدم! پواسن گفته. در اینکه ریاضیدانان یه تخته شون کمه شکی نیست. ( تازه منشی دانشکده ریاضی که از همه بیشتر با این انسانهای افسانه ای سروکار دارند عقیده دارند که چیزی بیشتر از یه تخته کم دارند!) خدایی اینکه کسی فکر کنه فقط کار خودش زندگیه به چیزی بیشتر از خودخواهی نیاز داره!!

البته اینو برای خوشامد اکثریت دوستان گفتم چون فکر میکنم اکثریت با این درس مشکل دارند.

حالا برای خوشامد دوستان ریاضیدان باید بگم که: اینکه همه فکر کنند ریاضی مزخرفه فرقی در واقعیت به وجود نمی اره که همه کارها و فنون بدون ریاضی لنگ میمونند و ریاضی اساس همه (یا حداقل اکثریت) رشته هاست. اینکه ملت این موضوع رو درک نمیکنند مشکل خودشونه......هیشکی ریاضیدانان رو درک نمیکنه!

نمیدونم چرا منی همیشه ( به قول مامانم متاسفانه!) رک گو هستم اینقدر خوش اخلاق شدم که  نمیخوام هیچ کس رو از خودم برنجونم.

حالا اینکه عقیده خودم چیه بماند!!!

راستی شما جزو کدوم دسته هستید ریاضی رو دوست دارید یا فکر میکنید درس مزخرفیه و هر موقع اسمش میاد میگید: واااااای!

ساعت 7 صبح بیدار میشی از پنجره بیرون رو نگاه میکنی میبینی حیاط خیسه! در رو باز میکنی و تا جایی که سرمای هوا اجازه میده نفس عمیق میکشی....بوی بارون ....بوی خاک بارون خورده.....

اخبار ساعت 7 حالتو میگیره: آتش سوزی در کتابخانه دانشگاه تهران! آنهم در هفته کتاب....بعضی، از مغول ها هم بی فرهنگتر و احمق ترند....دلم برای اون کتابهای ارزشمند میسوزه...امکان نداره آتش سوزی کتابخانه در هفته کتاب تصادفی باشه....

 

الان روی حیاط بودم بارون نم نم میباره....چرا هرموقع بارون میاد من کلاس ندارم...الان اگه کلاس داشتم پیاده میرفتم دانشگاه فوقش 35 دقیقه طول میکشید......خوبه حیاطی وجود داره که زیر بارون قدم بزنم ...بوی بارون...بوی خاک بارون خورده....عطر محبوبه شب که از دیشب هنوز مونده....

این دوست مردم آزار ما هم احتمالا من یه چیز گفتم بهش برخوده دیگه عمرا کامنت بگذاره...اصلا میخوای همه جزوه ها رو رونویس تقدیم کنم تازه خودت اسم خودت رو گذاشتی مردم آزار وگرنه من عمرا جرات چنین کاری داشتم.

کی میدونه من چرا امروز اینقدر خوش اخلاقم....

هیچ یاری کننده ای هست که مرا در تهیه قالب یاری کند؟

الان دیگه عمرا از بلاگ اسکای برم جای دیگه...خیلی باحال شده ...خدایی باید از باعث و بانی امدنم به اینجا تشکر ویژه به عمل بیاد....حالا هرکی میخواد بگه بلاگ فا بهتره، بگه....

فقط این تایید نظرات رو برداشتم چون مخصوصا اول که آپ میکنم همه ملت میان فکر مکنند اول شدن...

 

به نام آنکه هستی نام از او یافت

زندگی دفتری از خاطره هاست

                              خاطراتی شیرین

                                                 خاطراتی مغشوش

                                خاطراتی که زتلخی رگ جان می گسلد

خیلی جالبه که آدم بشینه خاطرات یه روزی رو (حالا اگه روز تولد باشه که بهتر) از 10 سال قبل تا حالا بخونه...اینکه هرسال چه احساسی داشته، چطوری فکر میکرده،....

میگن 23 سال قبل در ششمین روز هفته ساعت 6 صبح 6 آبان نوزادی متولد شد که اسمش رو گذاشتند خاطره...خدایی این دختره از همون نوزادی هم سحرخیز بوده!

هیچی دیگه                                   تولدش مبارک

جای همگی خالی چند روزه که کلی تبریک تولد دریافت کردم به وسیله تلفن که رایجترین وسیله ارتباطی هست تا کارتهای اینترنتی و کامنت و sms و pm و ....

از دوستای خوبم که به یادم بودند خیلی ممنونم. مخصوصا آقا مهرداد ، شیرین جونم و سارای عزیزم ممنونم که به یادم بودید.

روز قبل از تولد من یعنی 5 آبان هم تولد مریم جون بود ...مریم جون تولد تو هم مبارک

دیگه من دیروز فرصت نکردم بنویسم و با یه روز تاخیر مینویسم....

از بحث تولد خارج بشیم

تا حالا همه چی سانسوری دیده بودم به جز کامنت سانسوری! که اونم به لطف یکی از وبلاگ نویسهای مهم! دیدم....چرا خودتو خسته کردی نصف کامنتم رو پاک کردی...خوب کلش رو پاک میکردی .... وجدانی خوشحال تر هم میشدم!

این دوست مردم آزار ما که از قضا خوش ذوق و اهل شعر هم هست و من نمیدونستم، یه وقتی از همین شهر کامنت میگذاره تا به خیال خودش! مردم آزاری کنه یه بار هم میره پایتخت کامنت میگذاره....راستی سرعت پیشگامان خوب نبود!؟ از تهران چه خبر؟


شاد باشید و شادی ببخشید