سینه بی عشق مباد

مهرورزان زمانهای کهن

هرگز از خویش نگفتند سخن

که در آنجا که "تو"یی

بر نیاید دگر آواز از " من"

ما هم این رسم کهن را بسپاریم به یاد

هرچه میل دل دوست

بپذیریم به جان

هرچه جز میل دل او

بسپاریم به باد

آن که آموخت به ما درس محبت میخواست

جان چراغان کنی از عشق کسی

به امیدش ببری رنج بسی

تب و تابی بودت هر نفسی

به وصالی برسی یا نرسی

سینه بی عشق مباد

فریدون مشیری

 

پاورقی بی ربط: من که معمولا گوشی موبایلم رو جا میگذاشتم و اصلا یادم نبود که کجاست این روزا گوشیم از من جدا نمیشه! و فکر میکنم خدا رحمت کنه مخترع موبایل و به خصوص sms را ...

 پاورقی۲: هرگونه شک در رابطه با گرفتن بیماری همه گیر sms‌ کاملا بی مورد است

کسی چه میداند!؟

خوشید هیچ وقت از تابیدن باز نمی ماند

من تا زمانی که خوشید درخشان است دوستت دارم

 

تعداد ستاره های آسمان،بی انتهاست

من به اندازه ستاره های آسمان دوستت دارم

 

آب اقیانوسها تمام شدنی نیست

عشق من هم هیچ وقت رو به زوال نمیرود

 

درخت سرو از لحظه کاشتن شروع به رشد میکند پژمرده نمیشود همواره رو به رشد است

عشق من هم هر روز رشد میکند تا به کمال برسد

 

فراموشت نمیکنم اما به یادت هم نمی آورم شاید تا همیشه ته قلبم ماندی…کسی چه میداند؟

پی نوشت: از نوشته های یه دوست قدیمی و خیلی عزیز که نخواست اسمش رو بنویسم 

پی نوشت۲: لطفا در مورد من خیال بافی نکنید ،فقط نوشته های دوستم رو کپی کردم

گذرگاه

در گذرگاه جهان، هر چیز جانا بگذرد

                                 تلخ و شیرین، عیش و محنت، زشت و زیبا بگذرد

گرچه سخت است و توان فرسا جدایی های ما

                                      قسمت این است و بباید ساخت ، اما بگذرد

روزگار وصل هم خواهد شد ای بیداردل

                                     چون به خود آییم آن هم با دریغا بگذرد

زودبگذر لذتی دارد جوانی، ای دریغ

                                       صورت ابهام آمیزش چو رویا بگذرد

خود گرفتم از تو بگذشتم چو بی مهری کنی

                                    این خدای مهربان هم، از تو آیا بگذرد؟

"معینی کرمانشاهی"

 

قدیما یکی از سرگرمی هام جمع آوری شعرهای قشنگ بود. شعرهایی که دوست داشتم رو در دفتر مینوشتم اگر درست یادم باشه از سال 74 شروع کردم تا سال 81 . بیشتر از 12 تا دفتر ! اما اخرین دفترم از همون سال 81 نصفه موند. الان مدتهاست که دفتر هام بالای کمد خاک میخورند! حالا اگر فرصتی هم باشه بیشتر از کتابخونه ام کتاب شعری انتخاب میکنم و میخونم!

این شعر رو از کتاب "ای شمع ها بسوزید" نوشتم اولین بار حدود 11 سال قبل شعرهاش رو خوندم البته خود کتابش رو پارسال خریدم.

پی نوشت مهم و بی ربط : وبلاگم رو فراموش نکردم دوستان وبلاگی رو هم فراموش نکردم، اما فعلا فرصتی که مثل قدیم منظم بنویسم و به دوستان سربزنم رو ندارم.ببخشید.

نتیجه اخلاقی: ارشد ریاضی این چیزا رو هم داره!!!!

اما در آخر بد نیست این پست رو که در ارتباط با ریاضی نوشته بودم بخونید و الان نظرتون رو بگید!!!