جشنواره وبلاگ نویسان استان یزد

اینکه من که معمولا شب ساعت 11 می خوابم الان ساعت 12 شب بعد یک روز شلوغ میخوام بنویسم فقط یه دلیل میتونه داشته باشه....تا ننویسم خوابم نمیبره!!!

امروز جشنواره وبلاگ نویسان استان یزد بود...خیلی دلم میخواست میتونستم عکس بگیرم و عکس ها رو اینجا قرار بدم اما امکانش نبود عکسهای زیادی گرفته شد و چون احتمالا منتشر میشه حتما لینکش رو در آینده میگذارم.

صبح ساعت 8 کارگاه مبانی نظری و تکنیکهای وبلاگ نویسی با حضور آقای حمید ضیائی پرور و ساعت 10:30 فرهنگ و آئین وبلاگ نویسی با حضور آقای شهاب مباشری . خیلی دلم میخواست مطالبی رو که آقای ضیائی پرور در این زمینه تهیه کرده بودند رو داشتم تا با وقت بیشتری مطالعه می کردم متاسفانه چون به نظر میرسید بعدا فایلش در اختیارمون قرار میگیره یادداشتی ننوشتم و فقط گوش کردم اگه تونستم فایلش رو پیدا کنم حتما لینکش رو میگذارم . اما کلاس آقای مباشری بحث و گفتگو بود...جالبترین بحث ، بحث روزمره نویسی شکسته نویسی و مبتذل نویسی بود که نظرات واقعا جالب توجه بودند.

ساعت 5 بعداز ظهر میز گرد و پرسش و پاسخ با حضور هیئت داوران( آقای مصطفی قوانلوی قاجار و آقای نیما اکبر پور) و جمعی از وبلاگ نویسان برگزار شد. ما آقای قوانلوی قاجار  نمیدونم چرا من رو به یاد یکی از همکلاسی هام می انداختند.(بهتره بگم همکلاس سابق )حالا  این به خاطر حالت چهرشون بود یا نوع صحبت کردنشون نمیدونم

بعد از میزگرد تا شروع جشنواره وقت آزاد داشتیم که به آشنایی با دیگر وبلاگ نویسان همشهری گذشت.

بیشتر از همه با آسیه نویسنده وبلاگ آسمان یگرنگی آشنا شدم که قبلا وبلاگ برادرش آقای امامی رو دیده بودم.

اختتامیه جشنواره ساعت 8 شب شروع شد....خوشبختانه مریم دوست قدیمی 10 ساله من...با وجود کاری که داشت به جشنواره امد و کلی من رو ذوق زده کرد.

از سخنرانی های جشنواره که بگذریم! برنامه موسیقی خوبی برگزار شد اگرچه آخرش به خاطر یه بی احتیاطی قشنگ ترین آهنگش نصفه موند .

آخر شب هم نفرات برتر اعلام شدند

به تعدادی جوایز ویژه تعلق گرفت که فقط دو نفر در ذهنم مونده: آقای نوید مجاهد که میتونید مصاحبه های ایشون (۱و۲) رو با رونامه شرق بخونید و آقای علی اکبر بیکی که مسن ترین وبلاگ نویس بودند اگه درست در ذهنم مونده باشه ایشون متولد سال 1325 هستند.

در اخر باید به نفرات برتر تبریک بگم البته تا جایی که در ذهنم مونده باشه (الان ساعت 1 نصف شب و دیگه ذهنم کار نمیکنه)

ابتدا به عنوان یک ریاضی خوان(هرچی فکر کردم دیدم لقب ریاضیدان به من نمیخوره!) به آقای سهیل یزدانی تبریک میگم .

مریم ،وبلاگ فن آوری اطلاعات یزد ، یادداشتهای دو داشجوی IT ،  مینو ، خاطرات هنرستان و ....دیگر نفرات برتر جشنواره بودند که به همه تبریک میگم. با عرض پوزش اسم بقیه رو به خاطر ندارم.

البته اگه بخش پرحرف ترین وبلاگ نویس هم بود احتمالا من برنده میشدم!

در خلاصه ترین حد ممکن از جشنواره نوشتم در روزهای بعد که نوشته ها و عکس های سایر وبلاگ نویسان همشهری منتشر میشه لینکهاش رو حتما میگذارم

 چیزی که فراموش کردم تشکر ویژه از آقای حقیقت نژاد  که  یکی از اعضای شورای سیاستگذاری جشنواره بودند

دیگه از خستگی صفحه کلید رو قاطی میبینم....کلاس ۸ صبح فردا رو بگو!

شاد باشید و شادی ببخشید

حافظ دوست داشتنی

خوب شب یلدا خوش گذشت؟ چقدر هندونه و انار و اجیل خوردید؟

دیشب که این جناب حافظ حسابی آبروی من رو نگه داشت و نگذاشت جلوی 30 نفر فامیل کوچیک و بزرگ ضایع بشم.دستش درد نکنه

قضیه از این قرار بود که دیشب که به مناسبت شب یلدا و امدن خانواده داییم همه دور هم جمع بودیم اخر شب حافظ خوانی شروع شد من کنار دختر داییم و دخترخاله هام گرم حرف بودم که زن داییم من رو صدا کردن که کنارشون بشینم( حالا این کنارشون تقریبا بالای اتاق بود) هیچی دیگه حافظ خوانی شروع شد اول شوهر خاله ام بعد داییم...نوبت به زن داییم که رسید کتاب رو دادن دست من که حالا تو بخون!!!

_ بی خیال بشید تو رو خدا من رو چه به بلند خواندن جلوی همه

_ من مطمئنم خوب میخونی همون طور که " آرش کمانگیر" رو برای کتابخانه گویا خوندی

_ خوب خودتون که بهتر میخونید ( ای خدا آرش کمانگیر رو جلوی کامپیوتر خواندم نه جلوی 30 جفت چشم)

_ من عینک ندارم تازه تو بهتر میخونی!

هیچی به خودم آمدم دیدم همه چشمشون به منه که فال بگیرم (متاسفانه به نیت خودم) حالا چشم ها هیچی دوربین ها هم به من بود (خوشبختانه این یکی رو اخر فهمیدم)

به جای نیت : ای حافظ شیرازی تو که محرم هر رازی ...یه امشبه رو نگذار ضایع بشم! قول میدم مثل همیشه هر شب با کتابت فال بگیرم!

آن کیست کز روی کرم با ما وفاداری کند

                                      بر جای بدکار چو من یکدم نکوکار کند

اول به بانگ نای و نی آرد به دل پیغام وی

                                   وانگه به یک پیمانه می با من وفاداری کند

دلبر که جان فرسود ازوکام دلم نگشود ازو

                                      نومید نتوان بود ازو باشد که دلداری کند

گفتم گره نگشوده ام زان طره تا من بوده ام

                                      گفتا منش فرموده ام تا با تو طراری کند

چون من گدای بی نشان مشکل بود یاری چنان

                                     سلطان کجا عیش نهان با رند بازاری کند

.....(البته من شعر رو کامل خوندم )

ای ول جناب حافظ هم شعرش اشنا بود هم ادم ضایع کن نبود.خیلی دوستت دارم.

تولد سحر / ۲۰ آحسینعلی

اول از همه مهمتر از همه:

سحرم تولد مبارک امیدوارم همیشه شاد باشی

وقتی وقت نداشته باشی قالب عوض کنی و یاری کننده ای هم پیدا نشه طبیعیه که حس نوشتن از بین میره!

اینهم موضوع بیست آحسینعلی:

این اتفاق بر میگرده به حدود نیم قرن پیش!

سه تا برادر بودن که خیلی هم اختلاف سنی نداشتند، دو تا برادر بزرگتر مدرسه میرفتند و برادر کوچیکی که هنوز به سن مدرسه رفتن نرسیده بود شاید به خاطر علاقه ای که داشت همراه دوتا برادر بزرگتر به مدرسه و سر کلاس می رفت . (حالا اینکه چطور ممکن بوده نمیدونم ) بابای این مدرسه اسمش " آقا حسین علی" بوده . یه روز برادر کوچیکه پیش بابای مدرسه میره که منم مثل بقیه بچه ها نمره 20 میخوام! بابای مدرسه هم که خیلی مهربون بوده روی برگه براش 20 بزرگ مینویسه! اون هم خوشحال به خونه بر میگرده و پیش برادرهاش پز میده که منم 20 گرفتم....و این به 20 آحسینعلی معروف میشه (بیستی که بدون هیچ پایه و برای دلخوشکنک داده میشه)

وقتی بچه بودم هرموقع 20 میگرفتم بابام سربه سرم میگذاشتند و میگفتند : باز هم 20 آحسینعلی گرفتی؟

البته بعدها اوی برادر کوچیکه از دانشگاه صنعتی آریامهر ( صنعتی شریف) فارغ التحصیل شد.

پی نوشت: این خاطره ای خانوادگیه اگه خوب نتونستم تعریف کنم ببخشید

خیلی وقت بود یادم رفته بود 20 چه شکلیه! یادم رفته بود 20 هم جزو نمره محسوب میشه! خیلی وقته که خوابشو هم نمیبینم!

البته همه بیستی هم خوب نیست بعضی 20 ها هم باعث میشه ملت(شاید حتی خود من) موقع رانندگی جوگیر بشن و احتیاط رو فراموش کنند! البته اون 20 رو نمیگیرند بلکه گوش میکنند!

یه عزیزی یه دسته گل نرگس بهت هدیه بده...تمام سعیتو برای اینکه بوشو احساس کنی به کار ببری....ولی بی نتیجه....امان از سرماخوردگی!