امروز نمیدونستم چی باید به رزیتا بگم؟
اصلا ایا میشه کسی رو که به خاطر یه تصادف در یک لحظه مادرش رو از دست میده تسلی داد؟
تصادفی که شاید مقصری هم نداشته باشه...
حادثه...سرنوشت....
دوشنبه شنیدم... چون مراسم سوم تموم شده بود امروز با بچه ها رفتیم دیدنش...و از دوشنبه فکر میکردم که چی باید بگم!
چند روزه حالم گرفته ...
با رزیتا از دبیرستان همکلاس بودیم بعد هم در دانشگاه با اختلاف یک سال هم دانشکده ای شدیم...
هفته قبل باهاش صحبت کرده بودم...در فکر مراسم نامزدی دادشش بود...مراسمی که برگزار نشد
امروز باهاش حرف زدم اما نمیدونم چی بهش گفتم! و او با این حالش در فکر مینا بود که مادرش مریضه...و سفارش کرد به مینا چیزی نگم
چقدر دیدن رزیتا شاد و خندان در اون حال سخت بود
خدایا چراغ هیچ خونه ای رو بی موقع خاموش نکن
سلام |:
خیلی متاسفم |: و تسلیت |:
سلام به خاطره عزیز، خوبی؟
تسلیت عرض میکنم
انشاا... خدا به رزیتای عزیز، صبر بده
در پناه حق باشی
یا علی
چشم من منتظر و بارانى
مانده پشت همه پنجره ها
راهى اندازه یک جمعه فقط
مانده تا زمزمه پنجره ها
تا نیایى دل بى طاقت من
به خودش رنگ عدم مى گیرد
پا به پاى همه منتظران
عصر آدینه دلم مى گیرد!
« انتظار : نوشته ای از دکتر علی شریعتی »
سلام
وبلاگ حرفهای ناتمام به روز شد.
چشم انتظار قدمهای سبزتان هستیم.
موفق باشید...
خاطره هر جا که میری به یاد من باش .....
عیدت مبارک
سلام
بیچاره ...
راستی چرا بهم سر نمی زنی ...
من هم تسلیت میگم وتبریک به مناسبت نیمه عشق و صفا شعبان