امید

تعطیلات هم تموم شد....و باز شروع کلاسها! گرچه من هیچی از تعطیلی نفهمیدم کلاسها شروع میشه در حالیکه هنوز شورا تشکیل نشده و من بلاتکلیفم! نمیدونم واحدهای ترم قبلم رو بالاخره قبول میکنند یا نه! به خاطر این موضوع تهران هم نرفتم میخواستم مثل پارسال تعطیلات بین ترم رو برم تهران ولی چون تاریخ تشکیل شورا معلوم نبود ترجیح دادم که بمونم! و از الان در این فکرم که اخر اسفند برم البته اگه مثل پارسال میان ترم نداشته باشیم پارسال هفته اخر اسفند که همه تعطیل بودند ما 2 ما میان ترم داشتیم!

این ترم هم که باکلاس بودیم و اینترنتی ثبت نام کردیم!!! البته شنیدم این برنامه در خیلی از دانشگاه های کشور اجرا شده فقط چون ترم اولی بود که ارائه میشد نرم افزارش خیلی مشکل داشت.

من خیلی وقته که یه نتیجه اموزشی گرفتم میخوام نظر شما رو هم بدونم.راستش من هیچ وقت کلاس کامپیوتر نرفتم! ویندوز 98 رو خودم یاد گرفتم هر مشکلی که داشتم هم میپرسیدم یا انقدر همه چیز رو در کامپیوترم جابه جا میکردم که یا خراب میشد یا مشکلم رفع میشد! در مورد اینترنت هم همینطور بود و البته ویندوز و جدیدا...میخواستم رنگهای لینکهای کنار صفحه رو عوض کنم وجدانی دیدم دیگه درست نیست به مهرداد زحمت بدم این بود که خودم یه خورده یه کارهایی کردم چند بار هم خراب شد ولی فهمیدم باید چیکار کنم حالا میخوام یه چیزهای دیگه رو هم عوض کم اگر امدید دیدید وبلاگم عجیب شده و هیچ چیز سر جاش نیست نگران نباشید در دست بازسازی است!

و در اخر میخوام یه داستان براتون تعریف کنم یه داستان واقعی که هنوز نمیدونم اخرش چی میشه ...

چند سال قبل فکر کنم حدودا سال 78 بود که امید و آرزو با هم ازدواج کردند زوج خوشبختی بودند امید از فامیلهای نزدیک ما بود و چون من و آرزو زیاد تفاوت سنی نداشتیم روابط خوبی با هم پیدا کردیم آرزو دختر خیلی خوبی بود. زندگی خیلی خوبی داشتند تا اینکه سه سال قبل بیماری امید شروع شد ابتدا فقط گاه گاه پاهاش درد شدید میگرفت موقع راه رفتن میلرزید ولی بعد...توضیحش مفصله فقط بگم که پاهای امید به کلی فلج شد در حالیکه هیچ دکتری در هیچ جای ایران نتونست تشخیص بده بیماری امید چیه ! تا اینکه پدر آرزو ، آرزو رو مجبور کرد که از امید جدا بشه ....گاهی فکر میکنم کار درستی هم کرد! با اینکه امید ضربه سختی خورد. حال امید روز به روز بدتر شد هرنوع درمان و ازمایشی تا حالا انجام داده ولی بی نتیجه بوده حالا اون پسر خوش تیپ و ورزشکار به یه فرد لاغر و ضعیف تبدیل شده ....دکترا عقیده دارند زنده نمیمونه ! حتی دکترا علایم بیماری رو در اینترنت جستجو کردند ولی بینتیجه بوده! البته الان علایم شبیه سرطان هست ولی در این چند سال اینطور نبوده!

امید خیلی درد میکشه هرموقع که میریم خونشون دیدنش من به زحمت جلوی اشکهام رو میگیرم .

خدایا همه بیماران رو شفا بده خدایا امید رو شفا بده.

نمیدونم چرا ما گاهی یادمون میره بزرگترین نعمت ، نعمت سلامتی خودمون و خانوادمون هست.

سلامت باشید

نظرات 21 + ارسال نظر
فاطمه شنبه 24 بهمن 1383 ساعت 10:59 ق.ظ http://barane60.persianblog.com

خاطره جون سلام . امیدوارم که تو هم همیشه شاد باشی و از خدا می خوام تمام بیماران رو شفا بده ، همینطور امید امید رو نا امید نکنه . یه چیز دیگه : حس لطیفی داری و خیلی زیبا بیان می کنی . خوشحالم که باهات آشنا شدم.

مارمولک پیر شنبه 24 بهمن 1383 ساعت 12:22 ب.ظ http://www.rezajooooon.persianblog.com

سلام . مرسی که سر زدی . همین روزها برا تبلیغات باهات تماس میگیرم . منتظر میلم باش

::. قاصدک . شنبه 24 بهمن 1383 ساعت 02:18 ب.ظ http://tanhatarin-ghasedak.persianblog.com

سلام خاطره گلم .... مرسی از حضورت .... منم امیدوارم که خدا همه مریض ها رو شفا بده تا اونا هم از نعمت سلامتی بهره ببرن .... ضمنا خاطره جونی از الان ولنتاین رو بهت تبریک میگم ... امیدوارم که عشقت پاینده باشه ....

شیما شنبه 24 بهمن 1383 ساعت 04:48 ب.ظ http://rahgozarebad.persianblog.com

سلام خاطره جون....مرسی که اومدی پیشم.....منم به این نتیجه رسیده بودم تا چیزی رو خراب نکنی درست نمیشه.(چشمک).....خدا هم امید شما رو شفا بده ...هم همه ی مریض ها رو......قربونت...بای

پاپیون یکشنبه 25 بهمن 1383 ساعت 10:26 ق.ظ http://papiyoon.blogspot.com

سلام
خواهش می کنم بابا چه زحمتی
منم همینطوری کامپیوتر رو یاد گرفتم
اینقدر باید باش کلنجار بری تا ازش سر در بیاری
موفق باشی
خدا همه بیماران رو شفا بده
فعلا بای

نگار یکشنبه 25 بهمن 1383 ساعت 11:19 ق.ظ http://www.hamsafareroyaee.persianblog.com

سلام داستان تکان دهنده ای بود امیدوارم زودتر خوب بشه امیدوارم که امید امید شما هم نا امید نشه ممنونکه سر زدی تا بعد موفق باشی.

سجاد یکشنبه 25 بهمن 1383 ساعت 12:14 ب.ظ http://alakikhosh21.persianblog.com

سلام خاطره عزیز.........ایشالله خدا تمام بیمارها رو شفا می ده .......مرسی که بهم سر زدی...فعلابای

سارا دوشنبه 26 بهمن 1383 ساعت 09:15 ق.ظ http://www.blackdream.persianblog.com

سلام...ببخشید دیر اومدم....ممنون که لطف کردی و بهم سر زدی.....

انجل دوشنبه 26 بهمن 1383 ساعت 11:43 ق.ظ http://2tasandaliechoonbi.persianblog.com

آخی. خدا کنه یه علاجی براش پیدا بشه امیدوار باش و به آرزو هم امیدواری بده.

مهران دوشنبه 26 بهمن 1383 ساعت 11:21 ب.ظ http://batamamedel.persianblog.com

سلام دوست قدیمی من.....وبلاگ جدید مبارک.........موفق باشی دوست عزیزم....

ایوب سه‌شنبه 27 بهمن 1383 ساعت 12:13 ق.ظ http://ghaside-baran.persianblog.com

دوست خوبم سلام ...در مورد کامپیوتر باید بگم همین روشی که پیش گرفتی بهترین راه یادگیریه ..آزمایش و خطا .. درسته کمی پر دردسره ولی وقتی به نتیجه ای رسیدی برای همیشه این عمل تو ذهن ت باقی میمونه ..در مورد امید هم تنها کاری که از دستمون بر میاد اینه که براش دعا کنیم ...ایشالا هر چه زودتر شفا پیدا کنه ....به روزم ، منتظرتم

علیرضا چهارشنبه 28 بهمن 1383 ساعت 03:26 ق.ظ http://alirezare.persianblog.com

سلام......ممنون که سر زدین.....راستش من زیاد فرصت اینکه بیام نت رو ندارم .......ولی اگه فرصت کنم حتما اپدیت میکنم .....وبلاگ جیوه ای یا همون علیرض رو اپ کردم .منتظرت هستم

سپیده چهارشنبه 28 بهمن 1383 ساعت 02:29 ب.ظ http://lovelystar1.persianblog.com

سلام خاطره جون خوبی؟؟ببخشید عزیزم من کامنت قبلی شما رو ندیده بودم

«« قاصدک »» چهارشنبه 28 بهمن 1383 ساعت 03:38 ب.ظ

سلام ..... من به روزم و منتظر ..... دیر نکنی هاااااااااا

شیرین چهارشنبه 28 بهمن 1383 ساعت 07:15 ب.ظ http://anny3302.persianblog.com

سلام خاطره جون خوبی خانمی ؟هنوزم رای شورا مشخص نشده؟....قصه تلخی بود شاید سخت تر از بیماری واسه امید از دست دادن آرزو بوده هم آرزوی همسر و هم آرزوی زندگی...زندگی بازیهای عجیبی داره...شاد باشی عزیزم.

گلدونه شنبه 1 اسفند 1383 ساعت 12:10 ب.ظ http://rangebaaraan.persianblog

سلام خاطره جونم خوبی خانومی؟

احمد یکشنبه 2 اسفند 1383 ساعت 11:26 ق.ظ http://khorshidetaban1.persianblog.com/

سلام دوست عزیز ............وبلاگ زیبایی داری ......خوشحال میشم به منم سر بزنی ....

افسانه دوشنبه 3 اسفند 1383 ساعت 08:58 ق.ظ http://afsaneh2005.persianblog.com

سلاممممممممممممم/ اول از همه از ت عذرخواهی می کنم برای دیر امدنم/ واقعا متاسفم چون اکانتی که خریده بودم خیلی اذیتم کرد ونمی شد پرشین رو باز کرد/ دیوونم کرد تا تموم شد. دوما از قسمت کامنتت خوشم می یاد می دونی چرا چون جدا باز می شه وراحت می شه برات کلی نوشت سوم اینکه خیلی دوستت دارم وبرات کلی ارزوی سلامتی می کنمممممممممم و دوستت دارممممممممممم/

افسانه دوشنبه 3 اسفند 1383 ساعت 08:59 ق.ظ http://afsaneh2005.persianblog.com


نه این حرف ها که تومی زنی/ به حرف کسی می ماند/ نه گوش هیچ تنابنده ای/ بدهکار این صدای تلخ ترک خورده است/ دهانت رابه سمت باد بگیر/ وخواب هایت رابه آب بگو/ صدای گریه ات رااگر نشنوند بهتر است/ می توانی میخکی را به سینه ات میخ کنی/ ودرمراسم تدفین خویش حضور بیابی/ اما نه با این قیافه درهم/ خونسرد باش/ وخاک را درنهایت آرامش/ جوری که بیل هم گماننبرد که زنده ای/ برگور خود بریز/ مشتت رابه شیشه مکوب/ بردهان سنگ و/ سینه ی دیوار هم/ پرده را کنار بزن/ شمشادهای پشت شیشه تماشایی ست.


روزی دوشنبه 3 اسفند 1383 ساعت 11:42 ق.ظ http://www.sib-e-kermoo.persianblog.com

سلام...وبلاگ قشنگی داری...امیدوارم نه فقط امید که همه بیمار ها زود خوب بشن...( نه مثل اونا که میگن خدا مریضای اسلام رو شفا بده...لابد بقیه مریضها هم باید برن...)

سام جمعه 14 اسفند 1388 ساعت 07:11 ب.ظ http://www.mobad.blogfa.com

با عرض سلام.خدایا باز هم همین.در مورد تاریخچه این بیماری کم تجربه میتوان گفت به سالها پیش برمیگردد اما شاید توضیح خلاصه ی این بیماری ادغام بیماری ms+سرطان که اسمش وحشت ناکه .که نمیگم .بنده با چندین بیمار مواجه شدم که نزدیک به تعداد زیادی منجر به ... دوستی دارم به نام جناب نظری البته نه من پزشکم نه این دوستم. بنده مهندس پزشکی ساکن طهرانم وایشون دانشجوی عمران کرمانن .بنده در ...مشغول ثبت پروژه ای بودم که با آوازه ی این جوان روبرو شدیم ایشون دخترکی را با همین ویژگی های شاید متناسب به قریب را فقط با تغییر دیدگاه زندگی با عنایت الهی .کاملا با قدرت الهی فقط از راه دور بهبود داد وخدایا چه طور بگم او را زنده کرد واقعا مثل این بود که مرده .اما خدایا ازش بد نگم .نشان داد قدرت خدا کم نیست چون خدا زیباست چون خدا ..{البته حرف هایه خودشه}... .بنده خواستار دیدار او شدم او را ناپدید دیدم اما از دوستانش آمارش را گرفته وپیدایش کردن. جوانی با چهره ای پاک واما نه مذهبی متوجه میشین که.آدرسشو دادم .این فرد هیچ نشانی از خود به جا نمیگذارد حتی اشتیاق دیدار را هم نشان نمیده چه با اسرار چه با .که ما جرات نکردیم.اما لحظه ای که او را دیدم حس کردم ...خدایا همانند فرشته ای مشکی پوش بود .در مرتبه ی اول با او حرف نزنید.پیغام بفرستید دوست من یاری ام کن .بعد متوجه خواهید شد...سعی در جستجوی او نباشید .من جرات گفتن ...ندارم .فرشته است . . سن او باید حدود18- 19 سال است .چهره اشم زیبا بود آره اینا رو گفتم که شاید بتونین به امید خدا به کمک این فرشته یاری کنید آره میتونین

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد