-
احساس تنهایی!
شنبه 18 تیر 1390 12:12
گفت: احساس تنهایی خیلی وحشتناکه! گفتم: شوخی میکنی! چطور ممکنه تنها باشی با همسری که اینقدر دوستت داره بچه هات خواهر برادرت... _ تنهایی نه به این معنی که کسی کنارت نیست یعنی کسی رو نداری تا احساساتت رو باهاش درمیون بگذاری. چون حتی اگه گوش بده اهمیت نمیده! چون اطرافیانت همه به فکر خودشون کارشون و اهمیت کار خودشون هستند....
-
شأن حرم؟!
یکشنبه 5 تیر 1390 14:16
ممکنه بعضی دوستان یادشون باشه چطور و به چه دلیل جلو وارد شدن من رو به حرم امام رضا گرفتند اگه ایرانی باشی باید حتما با چادر وارد حرم امام رضا بشی .... حالا ممکنه مثل من ازتون ایرادهای عجیب هم بگیرند! مکه که رفته بودم همه نوع پوششی وجود داشت خیلی از کشورها یادم نمونده کجا لباسهای بلند میپوشیدن با مغنعه سفید خیلی بلند ....
-
نقش های زندگی من!
یکشنبه 22 خرداد 1390 13:58
همه ما نقش های زیادی در زندگی بازی میکنیم بعضی از این نقش ها رو خودمون انتخاب میکنیم بعضی اجباریه! بعضی را زندگی میکنیم بعضی فقط نقش است اما بعضی نقش ها با پذیرفتن نقش جدید از بین نمیرن چرا بعضی ها اینطور فکر میکنند؟ ساده ترین حالتش وقتیه که ازدواج میکنی نقش فرزند بودنت که از بین نمیره گرچه بعضیا( معمولا خانم ها...
-
دوباره بنویس
یکشنبه 8 خرداد 1390 14:20
بدترین و بهترین اتفاقهای زندگیم هیچکدام نتوانسته بود در این ۶ سال من را اینهمه وقت از وبلاگ نویسی دور کند! ولی زندگی همین است! الان دیگر نمیتوانم ادعا کنم به خاطر آرش نمی شود! گهگاه وقت دارم اما نمیشود نمیدانم چرا انگار طلسم شده باشد؟! من هستم خوبم دوباره مینویسم وبلاگهای همه دوستانم را میخوانم گرچه معمولا وقت نمیکنم...
-
!
یکشنبه 22 اسفند 1389 10:01
خیلی دلم میخواد مثل سابق بنویسم اما نمی شود وقتی برای نوشتن نیست اگر هم یه زمانی وقتی پیدا شود مغزت قفل میکند و نوشتن فراموشت میشود چقدر زمان زود میگذرد نمیدونم چرا بعضی ها میگفتند ماههای اول تولد بچه زمان دیر میگذره ! پسرکم 8 ماهش تموم شده. جنب و جوشش خیلی زیاده! انگار همین دیروز بود که تنها میتونست دست و پاش رو حرکت...
-
آرامش در بخشش است!
چهارشنبه 6 بهمن 1389 10:41
یکی از جنبه های طنز زندگی ما انسانها این است که از افراد و آدمهایی که موجبات ناراحتی و کدورت خاطرمان را فراهم میکنند جدا می شویم اما بعد از جدایی با فکر کردن به آنها و کارهای ناروایشان به آنها اجازه میدهیم که همچنان مانند گذشته ما را مورد اذیت و آزار قرار دهند. هرگونه جدایی بدون گذشت و بخشش به منزله این است که افراد...
-
تو هم منحصر به فردی!
چهارشنبه 1 دی 1389 16:10
همه ما آدمها منحصر به فردیم حتی یه دو قلو هم تفاوتهای زیادی با هم دارند (حداقل دو قلوهای غیر همسان که من دیدم) خیلی عوامل در شخصیت ما تاثیر میگذارند محیط , خانواده, همسالان مدرسه و حتی به نظر من دورانی که دنیا امدیم اما قسمت هرچند کوچکی هم هست که تنها منحصر به خودمونه که از ابتدای تولد شخصیت ماست . به آرش کوچولوی خودم...
-
شما عظیم تر از انی هستید که می اندیشید
چهارشنبه 3 آذر 1389 08:30
کتاب جدیدی نیست! خیلی وقت است به بازار آمده و خیلی زود به چاپ بیستم رسیده! با توجه به علاقه ای که به این نوع کتابها دارم اینکه تا حالا هیچ جلدش رو نخریده بودم خودش جالب است!! این جلد اولش را هم هدیه گرفتم روز تولدم . به اسمش فکر میکنم...حس خوبی به آدم میدهد فکر میکنم کتاب خوبی است بهتر است در اولین فرصت جلدهای بعدی اش...
-
ارزشش رو داره؟!
سهشنبه 18 آبان 1389 13:57
ـــ وقتی از اولی که دنیا میای تا اخرش باید درد بکشی (چه روحی چه جسمی) برای چی باید زندگی کرد؟! ـــ اما زندگی زیبایی های زیادی داره مثل عشق مثل دوست داشتن... ـــ بله! اما فکر میکنی ارزشش رو داره؟! نمیدونم شما چی میگید ؟ ارزشش رو نداره؟!
-
تولد دوباره؟!
چهارشنبه 5 آبان 1389 12:41
آرش کوچولوی مامان نزدیک ۴ ماهشه. از وقتی دنیا آمد تا حالا لحظه لحظه شاهد بزرگ شدنش بودم. به خودم میگم تو هم یه روز همین قدر کوچیک بودی روزها طول کشید تا فهمیدی دو تا دست داری که می تونی باهاشون چیزها رو برداری...ماه ها طول کشید تا یاد گرفتی چطور از زبانت برای حرف زدن استفاده کنی چطور باید از پاهات برای ایستادن استفاده...
-
گاهی...
شنبه 24 مهر 1389 14:23
اینجا این وبلاگ برای حرفهای من است. دلتنگی های من وقتی مینویسم انگار اون مشکل ازم جدا میشه برای همین مینویسم تو نمیدانی اما اگر ننویسم راحت نمیشوم به خاطر تو یادداشتم را حذف میکنم اما گاهی دلم میخواست هیچ وقت آدرس وبلاگم رو به کسانی که من رو میشناختند نمیدادم آنوقت میتوانستم تمام دلتنگی هایم را بنویسم بدون اینکه...
-
از دست زبان!
شنبه 24 مهر 1389 10:59
اگر بعضی آدمها نمیتوانستند حرف بزنند دنیا در آرامش بود اگر بعضی آدمها نمیتوانستند حرف بزنند کشوری در آرامش بود اگر بعضی آدمها نمیتوانستند حرف بزنند فامیلی در آرامش بود اگر بعضی آدمها نمی توانستند حرف بزنند خانواده ای در آرامش بود اگر بعضی آدمها.... زندگی آرام تری داشتیم نه؟ حرفهای من را جدی نگیرید اما اگر به عمد با...
-
مهر
پنجشنبه 8 مهر 1389 08:21
مهر رو دوست داشتم.همیشه دوست داشتم بچه که بودم اون آهنگ "هم شاگردی سلام" رو دوست داشتم. هفته های اول که درس نداشتیم... دلم برای مدرسه رفتن تنگ شده! دلم برای درس عربی ( که هیچ وقت دوست نداشتم) تنگ شده برای شیمی برای فارسی...حتی برای دینی! دلم میخواد دوباره تاریخ بخوانم جغرافیا حرفه و فن... کاش دوباره انشا...
-
به حرف دکتر ها گوش نکنید!!!
چهارشنبه 24 شهریور 1389 14:47
قضیه از این قراره که پسر کوچولوی من وقتی دنیا آمد صورت و بدنش جوشهای قرمزی داشت بعد فهمیدم که به بعضی چیزا حساسیت داره و وقتی من بخورم جوش میزنه! مهمترینش فعلا لبنیات هست که نمیتونم مصرف کنم.به غیر از اون به موادی که طبع گرم دارند هم حساسه مثل خرما کاکائو خربزه... دکترش یه متخصص اطفال هست که فوق تخصص کلیه اطفال دارند....
-
مامان خاطره سوتی میدهد!
شنبه 30 مرداد 1389 14:31
مامان خاطره با اینکه سحر (البته اگر آرش مامان گذاشته باشه بخوابم) همراه آقای همسر بیدار میشود و سحری هم میخورد اما چون طی روز هم افطار میکند طبیعی است که فراموشش میشود ماه رمضان است و سوتی میدهد!! تصور کنید رضا جلوی فروشگاه بزرگی که خیلی جلوش هم شلوغه ماشین پارک میکند و من و نی نی عقب هستیم با یک بسته کرانچی برمیگردد...
-
ماه رمضان؟
یکشنبه 24 مرداد 1389 14:27
ماه رمضون باشه و تو روزه نباشی.... ماه رمضون باشه و موقع افطار صدای همیشگی ربنا رو نشنوی... ماه رمضون باشه و بعد افطار فیلمهای هر ۴ شبکه تلویزیون رو پشت هم نبینی.... اینم ماه رمضون نشد!! پاورقی:اگر لازم به توضیح است که چرا روزه نیستم به چند پست پایین تر مراجعه شود!
-
سکوت نکن!
شنبه 16 مرداد 1389 13:26
گرچه از بعضی نظرها خیلی با 11قبلت فرق کردی(که خوب هم هست) اما بعضی وقتا همون خاطره ای! همون خاطره ای که وقتی از دست دوستش(همکلاسیش ,دختر عمه اش...)خیلی ناراحت شد بهش نگفت ولی یک هفته به آدم یخی تبدیل شد که حرف میزد ولی بیتفاوت و سرد...! حالا یه وقتایی یادت میره وقتی از دوستی عزیزی ناراحت میشی حتما بهش بگی. به جاش ازش...
-
عید از نگاه دیگر بعد از 4 سال!
دوشنبه 28 تیر 1389 14:03
بله موضوع تکراریه قبلا هم راجع بهش نوشتم اما حداقل از نظر من کم اهمیت نیست بلکه وحشتناکه وحشتناکه وقتی انواع ماشین ها ( از بالاترین مدلش تا...) میبینم که ازشون لیوان بیرون پرت میشه... وحشتناکه وقتی آدمهایی که ادعای با فرهنگی دارند اصلا به این موضوع فکر نمیکند متاسفم وقتی مواقع تولد ها و جشن ها خیابان ها این شکلی میشه!...
-
مبارکه!
شنبه 12 تیر 1389 15:26
آرش کوچولوی من ساعت 4.25 بامداد سه شنبه 8 تیر ماه 1389 به دنیا آمد. ( بچم مثل خودم سحر خیزه) اسم آرش رو من دوست داشتم و رضا هم موافقت کرد.( خیلی تحمیلی نبود!) فعلا که مطلقا شباهتی به خودم ندارد و برعکس شباهتهایش به رضا معلوم است!! ( شک میکنم من مامانشم!) به خاطر رسما مادر شدن در پوست خودم نمیگنجم( بی جنبه! انگار فقط...
-
تیره یا روشن؟
سهشنبه 18 خرداد 1389 15:32
مدتی قبل در یکی از قسمتهای مجموعه در چشم باد که زمانش مربوط به اوایل انقلاب و جنگ بود گذر فیلم به چند دختر بچه دبستانی افتاد! حالا بگذریم از اینکه اگه دقت میکردی کیف صورتی یکی از بچه ها عکس باربی! داشت.اما بدون دقت هم خیلی ضایع بود.فرم صورتی؟ بعد از گذشت تقریبا 10 سال هنوز از مانتو سورمه ای خوشم نمیاد و بعد از اون 12...
-
دلیلهایی برای ننوشتن؟
دوشنبه 3 خرداد 1389 09:15
نمیدونم اینکه بی حوصله شدم و مطلقا حس نوشتن ندارم دلیلش چیه به این یک ماه باقیمانده از بهار ربط دارد ؟ حتی با وجود اینکه چندان عجله ای به امدن تابستان ندارم و مطمئنم کودکم تا انجا باشد از همه خطر ها در امان است؟(گرچه انهایی که تجربه داشته باشند میدانند یک ماه آخر چندان راحت نیست!) یا نزدیک شدن روزهای پایان خرداد ماه و...
-
آوازه خوان و میکائیل
دوشنبه 20 اردیبهشت 1389 09:44
آوازه خوان و میکائیل نوشته:مریم دهقان انتشارات شانی " آوازه خوانی که میکائیل را به اوج عشق رساند آوازه خوانی که کمک کرد عشق را لمس کند..." میکائیل فرشته مقرب خدا , آوازه خوان زمینی را دوست دارد 40 روز مهلت پیدا کند که به زمین بیاید و عشق را بشناسد . تفاوت انسان و فرشته! میکائیل به زمین می آید تا عشق را پیدا...
-
لطف آنچه تو اندیشی حکم آنچه تو فرمایی!
دوشنبه 6 اردیبهشت 1389 08:22
سالها وقتی همسن هات رو میدیدی و مشکلاتی که درگیرش شدند به خودت میگفتی نمیگذارم درگیر این مشکلات بشم چون فکر میکردی ذاتا نمیتونی با مسائلی کنار بیای که ازشون مطمئن نیستی. حالا میبینی باتمام تلاشی که همیشه در اون رابطه داشتی و فکر میکردی تو دیگه درگیرش نمیشی همه چی همون طور شده که همیشه ازش فرار میکردی! در دلت کلی به...
-
تلویزیون؟
چهارشنبه 25 فروردین 1389 12:49
بهتر نبود تلویزیون اصلا اختراع نمیشد؟ قدیما همه دور هم می نشستند با هم حرف میزدند یا بزرگتر ها قصه میگفتند قدیما مادر پدر ها(یا مادر بزرگ پدر بزرگ ها) برای بچه ها قصه میگفتند حالا برای بچه ها فیلم میگذاریم! حالا همه در ظاهر کنار هم جلو تلویزیون هستند و در واقع دور از هم! فرقی نمیکنه این تلویزیون6 تا شبکه داشته باشه یا...
-
هشتاد و نهتان مبارک
سهشنبه 10 فروردین 1389 09:13
خوب خوشبختانه اول عید هم هوا بهاری شد هم حال من! اول هورا بکشید که بالاخره اینترنت من راه افتاد و مجبور نیستم برای اینترنت بازی! از لپ تاب پدری در خانه پدری استفاده کنم. چیز جدیدی به ذهنم نمیرسه برای همین دعای سال8 5 باشد و هفت سین 88 وقتی روزهای اول عید میروی عید دیدنی و بعد فکر میکنی همه آنهایی که دوستشان داری امسال...
-
آخرین ساعات سال۸۸
شنبه 29 اسفند 1388 15:49
در اینکه نزدیک به یک ماهه ننوشتم شکی نیست در اینکه در این مدت دوستان وبلاگ نویس متوجه طولانی شدن نبود من نشدند شکی نیست در اینکه به شهرتم به عنوان یک وبلاگ نویس لطمه خورده شکی نیست (چه فرقی میکند اولین بار درست ۵ سال قبل وبلاگ نویسی رو شروع کردم) با وجود هوای گرم از آمدن بهار هم شکی نیست اما در اینکه من وبلاگ نویسی رو...
-
عادی بودن چیست؟!
پنجشنبه 6 اسفند 1388 15:05
برنده تنهاست فعلا قصد ندارم در مورد کتاب بنویسم قسمتی از کتاب در مورد عادی بودن نوشته عادی بودن چی است؟ - سالها اتلاف وقت در دانشگاه برای بعدش نتوانیم کار پیدا کنیم! - کار کردن از صبح تا بعد ازظهر در شغلی که هیچ لذتی به ما نمی دهد برای اینکه آدم بتواند بعد از سی سال بازنشسته بشود - درک اینکه قدرت بسیار مهم تر از پول...
-
یک روز شاد کنار مردمم!
شنبه 24 بهمن 1388 14:17
21خرداد 88 ساعت 10 شب بالاخره به اصرار رضا قبول کردم بعد از چند روز که اطراف خونه پدری شلوغ بود پیاده برویم ببینیم چه خبره! میدان و خیابان نزدیک خانه پدری کنار دو دانشگاه مهم یزد است دانشگاه یزد و دانشگاه آزاد یزد و کلا از 15 سال قبل که اینجا بودیم شاهد وقایع خیلی زیادی بوده چه سیاسی و چه دانشگاهی. وقتی رسیدیم سرکوچه...
-
خلدبرین
دوشنبه 12 بهمن 1388 09:43
مدتها بود خلدبرین نیامده بودم(چند ماه؟) دور است و من این مدت تحمل ماشین در مدت زمان طولانی رو نداشتم! چه خوب که الان به خاطر مرگ عزیز خودم نیامدم خودخواهی است میدانم! حالا مرگ زودهنگام پدر شوهر دختر عمه ام باشد حتی فرخنده که خودش و همسرش هر دو بینهایت برایم عزیزند و غمشان غمگینم میکند... نمیشود در دلم با خودخواهی تمام...
-
من و وبلاگم
پنجشنبه 1 بهمن 1388 15:32
باورت میشه 5 سال از شروع این وبلاگ گذشته؟ و نزدیک 6 سال از شروع وبلاگ نویسی و بیشتر از 8 سال از آشنایی با اینترنت.... و چقدر نزدیک به نظر می رسد من و این وبلاگ چه روزهایی را پشت سر گذاشتیم چقدر دوست پیدا کردیم و از دست دادیم! چه روزهای تلخ و شیرینی را تجربه کردیم اکثریت دوستان 5سال قبل این وبلاگ دیگه نمی نویسند. و...