تیره یا روشن؟

مدتی قبل در یکی از قسمتهای مجموعه در چشم باد که زمانش مربوط به اوایل انقلاب و جنگ بود گذر فیلم به چند دختر بچه دبستانی افتاد!

حالا بگذریم از اینکه اگه دقت میکردی کیف صورتی یکی از بچه ها عکس باربی! داشت.اما بدون دقت هم خیلی ضایع بود.فرم صورتی؟

بعد از گذشت تقریبا 10 سال هنوز از مانتو سورمه ای خوشم نمیاد و بعد از اون 12 سال اجبار! هیچ وقت سورمه ای نپوشیدم!

زمان دبستان ما حتی مغنعه ها هم مشکی یا سورمه ای بود! حداقل در شهر ما اوایل دهه 70 بود که بچه های اول دبستان مغنعه سفید داشتند. در اون گرمای شدید شهر ما ظلم بزرگی بود برای بچه های کوچیک که اون زمان چندان سرویس مدرسه هم رایج نبود. حالا بگذریم از اینکه کثیفی رنگهای تیره دیرتر معلوم میشه و برعکس کچ زود کثیفش میکنه!

گرچه من اون زمان کوچیک بودم اما اجباری بودن جوراب کلفت برای خانم ها در ذهنم مونده

رنگ روشن کفر بود! حتی در دوران راهنمایی و دبیرستان که بعضی مدارس رنگ مانتو ها رو تغییر داده بودند نهایت سبز تیره ارتشی بود یا صورتی چرک! (البته نهایت روشن فکری بود!)

جوراب هم باید حتما تیره و کلفت باشه حتی طرح هم نداشته باشه! (من باشم اجبار میکنم جوراب باید سفید باشه) و واقعا با جوراب رنگ روشن برخورد میشد!

حالا از اجبار چادر مشکی میگذرم چون در خیلی هم شهر ها وجود نداشت.

وقتی دانشجو شدم تازه رئیس دانشگاه عوض شده بود و قوانین خشک قبلی ببرداشته شده بود (از جمله اجبار چادر و اجبار لباس آستین کوتاه برای پسر ها) اما هنوز رنگ مانتو باید تیره میبود (مشکی سورمه ای قهوه ای تیره...) کم کم این اجبار هم برداشته شد و رنگ مانتو آزاد شد! فکر میکنم دوره دکتر وحدت بهترین دوران برای دانشجوهای دانشگاه یزد بود. چه قبل و چه بعد از اون هیچ کدوم از ازادی های طبیعی برای دانشجو ها وجود نداشت.

بحث من الان سر اجبار حجاب نیست اما موندم برای دینی که در اون رنگ چادر نماز تیره مکروهه از کجا این تفکر کفر بودن رنگ روشن به وجود امده!؟ بیشتر به این میماند که این اجبار  رنگ تیره هیچ ربطی به دین ندارد!

پاورقی باربط: حرم امام رضا

پاورقی بی ربط: پسر کوچولوی من هنوز نیومده به نظر نمیرسه اصلا عجله داشته باشه! وبلاگ ها رو از طریق گوگل دنبال میکنم اما نمیدونم چرا فرصت نمیشه خودشون رو باز کنم و نظر بدم!

دلیلهایی برای ننوشتن؟

نمیدونم اینکه بی حوصله شدم و مطلقا حس نوشتن ندارم دلیلش چیه

به این یک ماه باقیمانده از بهار ربط دارد ؟ حتی با وجود اینکه چندان عجله ای به امدن تابستان ندارم و مطمئنم کودکم تا انجا باشد از همه خطر ها در امان است؟(گرچه انهایی که تجربه داشته باشند میدانند یک ماه آخر چندان راحت نیست!) 

یا نزدیک شدن روزهای پایان خرداد ماه و خاطرات تلخی است که یک سال است دست از سرمان برنداشته؟ و تازه هر روز ...هر هفته ...هر ماه به خبرهای تلخ اضافه شده...

شاید دلیلش خبرهای پشت هم اعدام ها و زندانی هاست. اینکه میبینی هیچ کاری از دستت بر نمی آید 

فرقی نمیکند ممکن است به خبرهای جنگ و کشتار در سراسر دنیا ربط داشته باشد...رو به خدایت میگویی: عجب صبری داری خدایا! کی دیگر از نوع بشر ناامید می شوی؟ چرا این اشرف مخلوقاتت نمیتونه در این زمین به این بزرگی با آرامش زندگی کنه؟ چرا همیشه باید یه عده ظالم باشند و یه عده مظلوم؟ 

سرعت اینترت هم که دیگر هیچ... 

به اینکه از قالب تکراری وبلاگم خسته شدم و دلم قالب نو میخواهد هم میتواند ربط داشته باشد

احتمالا اینکه نمیتونم بنویسم به همه اینها ربط دارد

حتی اتفاق هیجان انگیز دو روز قبل هم حس نوشتن را در من ایجاد نکرد

هیچ کس راه حلی براش ندارد؟ نمیخوام وبلاگم اینطوری بشه!

پاورقی:فکر کن با همه این مسائل یه همچین پست بی فایده ای هم بنویسی و اینترنت بازیش گرفته باشد و نه وارد بلاگ اسکای شود نه وبلاگهای دوست داشتنی ات!