حرف برای نوشتن زیاد دارم...اما وقت نوشتن ندارم....
این هم قسمت آخر جملاتی از کتاب زهیر که در پست های قبلی در موردش نوشتم
"_ چرا مردم غمگینند؟
_ مردم اسیر سرگذشت شخصی شانند. همه اعتقاد دارند هدف این زندگی پیروی از یک برنامه است.کسی از خودش نمی پرسد که آیا این برنامه خود اوست یا شخص دیگری آن را برایش ریخته.تجربه کسب می کنند، خاطره می اندوزند، مال جمع می کنند و نظرات دیگران را بر دوش می کشند که سنگین تر از حد توان آنهاست . بنابراین رویاهای خودشان را از یاد می برند."
"برای اینکه انرژی عشق بتواند از روحت بگذرد باید تو را در حالی بیابد که انگار تازه به دنیا امده ای .مردم چرا خوشبخت نیستند؟ برای اینکه می خواهند این انرژی را حبس کنند، که غیر ممکن است."
"گاهی می بریم گاهی می بازیم.منتظر نباشید چیزی را به شما برگردانند، منتظر نباشید قدر تلاشتان را بدانند، عشقتان را درک کنند..."
"انگار می شود عشق را اندازه گرفت! با همان ابزاری که فاصله ریلهای قطار و ارتفاع ساختمان ها و میزان مخمر لازم برای شیرینی را اندازه می گیرند."
"کنترل چی: در زندگی هر کس همواره اتفاقی وجود دارد که عامل اصلی توقف پیشرفت اوست.یک ضربه ، یک شکست تلخ، یک نومیدی عشقی، تا حتی پیروزی که درست درکش نمی کنیم می تواند باعث بزدلی و عدم پیشرفت ما شود."
"ما بنا به طبیعت انسانی مان ، دیگران را در بهترین بخش وجودمان سهیم می کنیم...چرا که همیشه دنبال عشق هستیم و این که ما را بپذیرند"
"چیزی بدتر از این احساس نیست که وجود یا عدم وجود ما برای هیچ کس مهم نیست و دنیا می تواند بدون حضور ما به خوبی و خوشی به راهش ادامه دهد."
"بدتر از قدم زدند در تنهایی این است که کسی را کنار خود داشته باشیم و کاری کنیم این شخص احساس کند در زندگی ما هیچ اهمیتی ندارد."
"می خواهم به همه چیز فکر کنم جز چیزی که تا چند دقیقه دیگر برایم رخ می دهد.امروز مهربان ترین مرد دنیایم چرا که به هدفم نزدیک شدم از چیزی که در انتظارم است می ترسم واکنشم این است که به دیگران خدمت کنم ، به خدا نشان بدهم که آدم خوبی هستم،که سزاوار برکتی هستم که آنقدر دنبالش بودم."
به نظر شما کدوم جمله از همه قشنگ تر بود؟