حرفهای بی سروته و ...عرفان


بالاخره باید موضوعی برای نوشتن باشه تا بنویسم ...

معمولا توی دانشگاه رسمه که وقتی درسی رو افتادی دوباره بگیری دوباره بری سر کلاس دوباره امتحان بدی...تا حالا دیدید یکی درسی (بهتره بگم درسهایی) رو با نمره خوب بگذرونه ولی مجبور بشه دوباره بگیره...انگار من باید همه چیزهای عجیب غریب دانشگاهمون رو امتحان کنم...دوستانی که من رو از پارسال و اولی که این وبلاگ رو شروع کردم میشناسند شاید یادشون باشه. ولی هرچی فکر میکنم حس خوبی نسبت به اول مهر ندارم!

راستش حالا از اینکه اون چند روز کنفرانس بین الملی نرفتم دانشکده پشیمونم تازه کلی بچه ها ارشد و حتی دکتری هم دعوت رسمی کرده بودند! یعنی دوست جون خودم که دانشجوی ارشده خیلی بهم اصرار کرد یکی از دانشجو های دکتری دانشکده هم برام میل زد و دعوتم کرد !! با وجود این من نرفتم! گاهی از لجبازی خودم حرصم میگیره! بین خودمون بمونه که بیش از حد لجبازم!

اگر بتونیم دیدمون رو نسبت که همه چیز حتی مشکلات عوض کنیم خیلی از مشکلات خود به خود حل میشوند. ولی عوض کردن دید هم کار اسونی نیست...گاهی خودش یه مشکله!!!

حالا باز اصرار کنید چرا آپ نمیکنم ! شما در کل این حرفهای امروز من مطلب قابل توجهی پیدا میکنید!؟ وقتی بی موضوع بخوای بنویسی همین میشه دیگه...از این شاخه به اون شاخه میپری بدون اینکه موضوع مهمی رو بیان کرده باشی!

برای اینکه پست بیفایده ای نباشه متن پایین رو از کتاب "دومین مکتوب" پائولو کوئلیو نوشتم.
 
عرفان 

این متن از لئوناردو بوف است

رسیدن به خداوند با او بودن در تمامی ابعاد زندگی است، نه فقط در شرایط ممتازی همچون لحظال ارتباط با خدا یا نیایش.همواره باید خداوند را تجربه کرد، به هنگام قدم زدن در جاده، تنفس هوای آلوده، به هنگام شادی، نوشیدن یک نوشابه، به هنگام تلاش برای فهمیدن متنی که در حال مطالعه اش هستیم. خداوند آمیخته همه این هاست و هر موقعیتی برای درک او و گفتن اینکه: خدا با ماست ، مناسب است

کلید عرفان، تلاش برای دیدن چیزی است که در پس هر چیز نهفته است، که پایداری و مقاومت است، باز نایستادن در سطح و هر چیز را یک نماد، یک نشانه ، یک آیین، یک نگاره دانستن است.

برای کسی که خداوند را تجربه میکند جهان یک پیام عظیم است.


این نیز بگذرد

نمیدونم دیگه در مورد چه کتابی بنویسم فلفلی جون میگفت از مکتوب بنویسم البته من از دو تا کتابهای مکتوب پائولو کوئلیو فقط یکی رو دارم که الان دست خودم نیست کتابهای کیمیاگر و بریدا هم همین طور گرچه در مورد کیمیاگر نمیشه نوشت کتاب کیمیاگر رو باید خواند. کتاب زهیر هم شیرین جون میگفت به تازگی خوانده...از اونجایی که من تا قبلا کتابی رو نخوانده باشم نمیخرم کتاب زهیر یعنی آخرین کتاب کوئلیو رو هم ندارم چون نتونستم کتابش رو توی کتابخانه پیدا کنم ولی این دفعه کتابش رو میخرم چون مطمئن شدم قشنگه!

دوست خوب دیگری به نام نسیم که یادشون رفته بود ادرس ایمیل یا لینکش رو هم بنویسه کتاب " راز شاد زیستن" اثر اندرومتیوس رو پیشنهاد کردن. کتابش رو نخواندم ولی اگر جایی دیدم حتما میخونمش.

وجدانی خواهش میکنم وقتی لطف میکنید و کامنت میگذارید یادتون نره ادرس لینکتون رو بنویسید تا حالا خیلی با این مسله مواجه شدم حالا بگذریم که گاهی دوستان وبلاگی خودم هم حتی یادشون میره اسمشون رو بنویسند! و من از روی چیزی که نوشتن باید حدس بزنم ! و بگذریم از این که سحر جونم هم دفعه قبل یادش رفته بود اسمش رو بنویسه.

وقتی همه چی درست همون طوری میشه که ازش میترسیدی...وقتی هیچ نکته مثبتی (حداقل برای دلخوشی) نمیتونی پیدا کنی...وقتی لیوان سراسر خالیه و نیمه پری نداره...فقط بهتره که بگی: " این نیز بگذرد"

 این هم عکسی که خیلی دوست دارم چون گل بنفشه رو بیشتر از همه گلها دوست دارم

شیطان و دوشیزه پریم

چیزی برای نوشتن به ذهنم نمی رسه!! شاید بهتر باشه در مورد سه گانه سوم پائولو کوئلیو میرسه: " شیطان و دوشیزه پریم" این کتاب هم مثل دو کتاب قبلی نکته های زیادی داره نکته های قابل تامل. البته فرقی که داره در داخل داستان چند داستان کوتاه هم گفته شده که خیلی جالب هستند.

داستان در مورد یک روستای کوچیک هست که یه غریبه واردش میشه مرد غریبه از جوان ترین فرد دهکده (دوشیزه پریم) درخواست میکند که پیشنهاد عجیب و شیطانی خودش را برای مردم بازگو کند و یک هفته برای تصمیم گیری که دوشیزه پریم فرصت میدهد غریبه اعلام میکند که اگر بعد از یک هفته از شنیدن پیشنهاد مردم دهکده فرمان" قتل نکن" را بشکنند 10 شمش طلا به مردم دهکده و یکی به دوشیزه پریم می بخشد!

حالا میرسیم به بعضی ار نکته ها و جملات زیبای داستان

" دو چیز می تواند آدمی را از تحقق بخشیدن به رویاهایش باز دارد: این که تصور کند رویاها غیرممکن هستند، یا ، با یک گردش ناگهانی چرخ فلک، درست زمانی که هیچ انتظارش را ندارد ، ببیند که تحقق آن ها ممکن شده است.در این لحظه ناگهان هراسی سر بر می اورد: هراس از راهی که آدم نمی داند به کجا می انجامد ، از زندگی ای سرشار از مبارزه های ناشناته، از احتمال ناپدید شدن ناگهانی همه چیزهایی که آدم به آن ها عادت کرده است."

" هرگاه می خواهی به چیزی برسی، چشم هات را باز نگه دار ، تمرکز کن و مطمئن باش که دقیقا می دانی چه میخواهی. هیچ کس با چشم های بسته به هدف نمی رسد."

" _از روزهای زندگی، کدام روز هرگز نمیرسد؟ _ فردا. ظاهرا خیال میکنی فردا میرسد و مدام انجام کاری که از تو خواستم به تاخیر می اندازی."

" سرگذشت یک انسان ، سرگذشت نوع بشر است.اگر رحم و شفقت وجود داشته باشد میفهمم که سرنوشت با من بی رحم بوده است اما گاهی می تواند با دیگران مهربان باشد. این ، احساس کنونی مرا تغییر نمیدهد، اما دست کم شیطان همراهم را میراند و مرا از انتظار بیرون میاورد."

" بدی هرگز خوبی نمی آورد"

فکر میکنم این روزها خیلی بداخلاق و غیر قابل تحمل شدم نمیدونم چرا برعکس همیشه این روزها خیلی زود عصبانی میشم. به نظر میرسه از نظر اخلاق دارم ناامید کننده میشم! شما پیشنهادی ندارید؟

امروز افتتاحیه کنفرانس بین المللی در دانشکده ماست کل تابستان دانشکده باز بود و درگیر کارهای کنفرانس بودند ولی من اصلا نرفتم . الان از شهرهای مختلف و کشور های مختلف به دانشکده ما امدند ولی من نمیخوام برم دانشگاه!