بالاخره فرصتی شد تا عکس هایی که در سفر کوتاهمون گرفتم در وبلاگ قرار بدم
البته انتخاب عکس خیلی سخت بود چون وقتی یکی عاشق عکاسی باشه و دوربین دیجیتالی دستش باشه در یه سفر 5 روزه ممکنه 300 تا عکس بگیره!!!
ساحل محمود آباد رو خیلی دوست دارم آروم و قشنگه
از سفر برگشتیم گرچه در این سفر کوتاه اتفاقاتی افتاد که حال هردومون رو گرفت اما زندگی همینه!
عکس های زیادی گرفتم که امیدورام فرصت کنم در وبلاگ قرار بدم
وقتی برگشتیم هم همسر گرامی سیستم قدیمی من رو ارتقا دادن و حالا کلی از سرعت بالای کامپیوتر لذت میبرم.
حرفهای من:
_الان از اون زمان هاست که دلم میخواد برای یه مدت (مثلا یک سال) جایی برویم که هیچ کس ما رو نشناسه.
_این زخم ممکنه در ظاهر خیلی عمیق نباشه اما درست جای یه زخم قدیمی رو گرفته زخمی که پارسال امیدوار بودی دیگه خوب شده باشه اما الان این زخم جدید داغ زخم های قدیمی رو زنده میکنه و حالا حالا ها خوب نمیشه وقتی هم خوب بشه اثرش همیشه میمونه.
_دلم میخواد به خودم بگم خیلی ناشکری حتما یه مصلحتی وجود داره اما اینبار دیگه نمیتونم!
تهران اردیبهشت امسال
پگاه دوست داشتنی من: خاله خاطره؟
-جان دلم؟
_خاله خاطره میگم شما تو عروسیتون بچه ها هم هستن؟
_یعنی چی خاله؟
_یعنی تو کارت عروسیتون نمینویسید از آوردن بچه ها خودداری کنید؟!!
تازه یادم افتاد قضیه چیه، طی این مدت خانواده پسر خاله ام (بابای پگاه) به 2 تا عروسی اینطوری دعوت شده بودند و حال بچه ها حسابی گرفته شده بود.
_ نه عزیز دلم، اگه کسی جرات کنه همچین چیزی بگه خودشو توی عروسی راه نمیدیم!
برق چشماش به یادم آورد که خودم هم کوچیک که بودم چقدر عروسی رفتن رو دوست داشتم. نمیدونم این چه رسمیه و دلیلش چیه. اما اگر خودم به اینطور عروسی ها دعوت بشم نمیرم.مجلسی به خاطرش دل یه عالمه بچه بشکنه ارزش رفتن نداره. واقعیت اینه که بیشترین لذت رو بچه ها از عروسی میبرند. شاید من زیادی به بچه ها اهمیت میدم شاید هم دلیل موجهی داره!
اگر کسی میدونه دلیل نیاوردن بچه ها چیه بگه ما هم بدونیم!
پاورقی۱: شما هم برای خانواده شوکای عزیز دعا کنید
پاورقی۲: اگر خدا بخواد داریم میریم سفر برای ما هم دعا کنید