بعضی آدمها اینقدر راحت دروغ میگویند آدم به خودش هم شک میکنه
دیوار حاشا بلند است خوب
فکر میکنم کسی که دروغ هایی به این واضحی میگه تمام آدمهای دیگه رو نفهم فرض کرده!
مثل اینکه یکی چشم در چشمتان بگوید "این ماستی که دست منه سیاهه"
نمیدونم شایدم همه چی وارونه شده (به سفید میگویند سیاه!)
خنده دارتر آدمهایی هستند که دروغ هایی به این وضوح رو باور میکنند!
نمیدونم چرا مطلقا در حال و هوای انتخابات نیستم
برعکس همه
برعکس همه وبلاگ نویسها
وبلاگ ها شدند ستاد انتخاباتی!
خسته ام از وبلاگ خوانی
خسته ام از اینکه همه جا فقط حرف انتخاباته
بعد از انتخابات هم خدا به خیر گرداند
4 سال قبل هم در حال و هوای انتخابات نبودم و بیشتر به فکر امتحانات بودم
تنها 8 سال قبل کمی شور و حال بود! چه قبل انتخابات چه بعدش
زمان چه زود میگذرد
یادم میاد 12 سال قبل اول دبیرستان بودیم و بعضی از بچه ها میتونستند رای بدهند و من نه!
اینکه نمیتونستم رای بدم برام مهم نبود
تنها بعد از اعلام نتایج خوشمان می آمد که شاگرد خواهر رئیس جمهور بودیم و الحق که عربی رو فقط همون سال از ایشون یاد گرفتیم
تنها میگم کاش یاد میگرفتیم وقتی عقاید دیگران رو قبول نداریم بهشون توهین نکنیم کاش یاد میگرفتیم به عقاید دیگران احترام بگذاریم.
اینکه حرف جدیدی نیست!
پس میگویم خدایا هرچی خیر است به وجود بیار حتی اگر به ظاهر خیر نباشد!
چهارشنبه گذشته تقریبا بی مقدمه رفتیم اصفهان(با رضا) جای دوستان خالی خیلی خوب بود تا شنبه که برگشتیم
گرچه اصفهان زیاد رفتم اما هر دفعه لطف خودش رو داره و در ضمن دفعه اول بود که همسر جان میرفتیم
شب چهارشنبه که رسیدیم رفتیم سی و سه پل در تاریکی هوا معلوم بود زاینده رود کم آب هست اما اصلا فکر نمیکردم خشک باشه
اولین اتفاق این بود که در ده قدمی کیوسک110 شیشه کوچک ماشینمون رو شکستند! ولی تنها چیزی که نصیب آقای دزد شده بود یه کیسه تخمه بود! (فردا صبح که شیشه ماشین رو عوض کردیم متوجه شدیم خیلی اتفاق عادی هست!) البته کسی که شیشه ماشین رو عوض کرد خیلی خوش اخلاق و باانصاف بود
چون جلوی سد رو بسته بودن زاینده رود در مسیر سی و سه پل و پل خواجو کاملا خشک بود( من رو بگو که دل بسته بودم قایق سواری کنم) کلی صدف مرده کف رود بود کاش زاینده رود رو اینطوری ندیده بودم