الفبا....

" چند یهودی در کنیسه ای دعا می خواندند،ناگهان صدای کودکی را شنیدند که می گفت: الف،ب،جیم،دال. سعی کردند ذهنشان را بر کتاب مقدس متمرکز کنند، اما صدا تکرار کرد:الف،ب،جیم،دال. سر انجام دست از دعا کشیدند و وقتی به اطراف نگریستند، پسری را دیدند که مدام همین حروف را می خواند.

خاخام به پسرک گفت: چرا این کار را میکنی؟

پسرک گفت: چون من دعاهای مقدس را بلد نیستم.فکر کردم اگر حروف الفبا را بخوانم ، خدا خودش از این حروف استفاده می کند تا کلمات درست را بسازد.

خاخام گفت: به خاطر این درس متشکرم. و امیدوارم من هم بتوانم روزهای زندگی ام روی زمین را همین طور که تو حروف را به او دادی به خدا بدهم."

از کتاب " مکتوب" نوشته" پائولو کوئلیو " ترجمه " آرش حجازی"

خدایا به همه ما کمک کن تا بتوانیم روزهای زندگی مان را در دستان تو قرار دهیم تا آنطور که باید شکل گیرد

 

حرف آخر: برام جالب بود که تنها یک نفر منظور مرا از " روژه" فهمید! یک دوست عزیز و مهربان. یعنی هیچکس دیگر این رمان معروف را نخوانده بود؟

پی نوشت:وبلاگ عکاسی های خاطره کویر آپدیت شد.باز هم عکسهای ده بالا در آخر آذر ماه

شب یلدای خوبی داشته باشید