انصراف ! تصادف...شعر

راستش این مدت سرم شلوغ بود هنوز هم ادامه داره...وقتی همه چی با هم قاطی میشه همینه دیگه! موندم به چی برسم؟

انقدر که جمعه که بچه ها برنامه افطاری گذاشته بودند نتونستم برم متاسفانه به نظر میرسه این اخرین برنامه افطاری مون بود!

پنجشنبه هم نعیمه افطار دعوتم کرد (شوهرش نبود) جای همگی خالی افطار نوعی غذای هندی برام درست کرده بود کلی خوشمزه بود و کلی تیز...کلی خندیدیم و غیبت کردیم!( خدایی نمیشه اسمش رو غیبت گذاشت فقط من هرچی گزارش مربوط به دانشگاه بود یکی یکی گفتم).

باز هم یکی دیگه از بچه ها از دانشگاه انصراف داد...خیلی ناگهانی! گروه ما در ابتدای ورود به دانشگاه 29 نفر بودیم 19 تا دختر و 10 تا پسر . که در این چند سال 3 تا از دخترها و 4 تا از پسرها انصراف دادند...البته خوشبختانه بعضی هاشون تونستند مدرک فوق دیپلم بگیرند. همه ما در ابتدای ورود کلی امید و آرزو داشتیم ولی اکثریت پشیمون شدیم دلیلش هم این بود که در واقع هیچکدوم اطلاعی از چگونگی رشته نداشتیم با این حال باز هم به خاطر گرایشمون شانس اوردیم( واقعا تمام مشکل من در این چند سال به خاطر درسهایی بود که از اوی یکی گرایش باید میگذروندیم) و اگر اون یکی گرایش را داشتیم من یکی همون سال دوم انصراف میدادم! مشکل اصلی در ارتباط با اجتماع پیش میاد ..." شما هنوز دانشگاه میروی!؟" بعضی از دوستان میدونند من سال چندم هستم تازه من یه ترمم حذف شد. با این حال هنوز در بعضی کلاسها با سال بالایی هامون مواجه میشم! گاهی واقعا خسته میشم.

اگر هنوز دانشجو نشدید قبل انتخاب رشته در مورد رشته ها تحقیق کنید فکر نکنید حالا قبول میشم بعدش خدا بزرگه...باور نکنید که دانشگاه یه قیف وارونه است که فقط کافیه واردش بشید!

یه موضوع خنده دار : سه شنبه هفته قبل هم خیلی اساسی نزدیک بود با یه 206 البالویی! تصادف کنم موقع رد شدن از بلوار نزدیک خونمون که رو به روی داشگاه هم هست...تقصیر من نبود این بلوار چراغ راهنما یا پل نداره...در واقع راننده هم خیلی تند میرفت احتمالا کلاسش دیر شده بود میرفت طرف دانشگاه ازاد( تقریبا کنار دانشگاه ماست). قطعا کلی بدوبیراه نثارم کرد. خنده دار اینه که خودمون رعایت قوانین نمیکنیم توی بلواری که مجازش 60 تاست 120 تا سرعت داریم بعد به دیگران خرده میگیریم . تازه وقتی یکی رو میبینیم که رعایت قانون میکنه و سرعت نمیره به ترسو بودن محکومش میکنیم. همه ما دوست داریم با سرعت رانندگی کنیم ولی اگه همه سعی میکردیم فقط به میل دلمون عمل نکنیم اینهمه تصادف رخ نمیداد.

 جناب مردم آزار : من مردم ازار زیاد میشناسم ...شما کدومشونی!؟

قاصدک عزیز شعری رو در کامت ها برام نوشته بود که گفتم اینجا بیارم که اونهایی که نخوندن هم استفاده کنند 

انگار مدتی است که احساس می‌کنم
خاکستری‌تر از دو سه سال گذشته‌ام
احساس می‌کنم که کمی دیر است
دیگر نمی‌توانم
هر وقت خواستم
در بیست سالگی متولد شوم
انگار
فرصت برای حادثه
از دست رفته است
از ما گذشته است که کاری کنیم
کاری که دیگران نتوانند
فرصت برای حرف زیاد است
اما
اما اگر گریسته باشی…
آه…
مردن چقدر حوصله می‌خواهد
بی‌آنکه در سراسر عمرت
یک روز، یک نفس
بی‌حس مرگ زیسته باشی!
انگار این سال‌ها که می‌گذرد
چندان که لازم است
دیوانه نیستم
احساس می‌کنم که پس از مرگ
عاقبت
یک روز
دیوانه می‌شوم!
شاید برای حادثه باید
گاهی کمی عجیب‌تر از این
باشم
با این همه تفاوت
احساس می‌کنم که کمی بی‌تفاوتی
بد نیست
حس می‌کنم که انگار
نامم کمی کج است
و نام خانوادگی‌ام، نیز
از این هوای سربی
خسته است
امضای تازه من
دیگر
امضای روزهای دبستان نیست
ای کاش
آن نام را دوباره
پیدا کنم
ای کاش
آن کوچه را دوباره ببینم
آنجا که ناگهان
یک روز نام کوچکم از دستم
افتاد
و لابه‌لای خاطره‌ها گم شد
آنجا که
یک کودک غریبه
با چشم‌های کودکی من نشسته است
از دور
لبخند او چقدر شبیه من است!
آه ای شباهت دور!
ای چشم‌های مغرور!
این روزها که جرأت دیوانگی کم است
بگذار باز هم به تو برگردم!
بگذار دست کم
گاهی تو را به خواب ببینم!
بگذار در خیال تو باشم
بگذار…
بگذریم!
این روزها
خیلی برای گریه دلم تنگ است!

« قیصر امین‌پور »