تا کی میشه جلوی همه کسانی که دوستشون داری بایستی...تا کی میتونی مقاومت کنی! اصلا مگه خودت همیشه نمیگفتی وقتی همه، یه چیز رو میگن پس حتما درسته...یه بار مجبور شدی با شدت با همه مخالفت کنی تازه اون موقع همه فهمیدن که چقدر یکدنده ای...با وجود اینکه چند سال گذشته هنوز هم گاهی به خاطر اون موضوع کنایه میشنوی در صورتیکه هنوز هم مطمئنی که اون موقع کار درستی انجام دادی و یه ذره هم پشیمون نیستی...ولی اون موقع حداقل یه دلیلی برای خودت داشتی، برای مخالفت کردن انگیزه داشتی اما حالا چی ! برای خودت چه بهونه ای میخوای بیاری!؟
جمعه هم همه باغ خاله ام جمع بودیم 3 ساعت پیاده روی کردم (الان اینقدر پاهام درد میکنه!) کلی هم زرشک وحشی چیدم تازه کلی هم دستم ها م رو زخمی کردم!(نمیدونم چرا امسال اینقدر دیر زرشک ها رسیدن) الان هم دارم زرشک میخورم .
سحر جونم این شعر رو یادته؟ چه روز تلخی بود ولی گاهی خاطرات تلخ گذشته برای حالا شیرین و دوست داشتنی هستن . ولی چی میشه که خاطرات شیرین گذشته گاهی تلخ میشن!
کردی آهنگ سفر، اما پشیمان می شوی
چون به یاد آری پریشانم، پریشان می شوی
گر به خاطر آوری این اشک جانسوز مرا
انچه من هستم کنون در عاشقی،آن می شوی
سر به زانو گریه هایم را اگر بینی به خواب
چون سپند از بهر دیدارم شتابان می شوی
عزم هجران کرده ای شاید فراموشم کنی
منکه می دارن تو هم چون شمع گریان می شوی
گر خزان عمر ما را بنگری با رفتنت
همچو ابر نوبهاران اشکریزان می شوی
بشکند پیمانه صبرم ولی در چشم خلق
چون دگر خوبان تو هم بشکسته پیمان می شوی
بینم آن روزی که چون پروانه بهر سوختن
پای تا سر آتش و سر تا به پا جان می شوی
مرغ باغ عشقی و دور از تو جان خواهم سپرد
آن زمان بی همزبان در این گلستان میشوی