خلدبرین

مدتها بود خلدبرین نیامده بودم(چند ماه؟)

دور است و من این مدت تحمل ماشین در مدت زمان طولانی رو نداشتم!

چه خوب که الان به خاطر مرگ عزیز خودم نیامدم خودخواهی است میدانم!

حالا مرگ زودهنگام پدر شوهر دختر عمه ام باشد حتی فرخنده که خودش و همسرش هر دو بینهایت برایم عزیزند و غمشان غمگینم میکند...

نمیشود در دلم با خودخواهی تمام نگویم خدا رو شکر من جای تو نیستم!

چقدر وسیع  شده

این قسمت های انتهایی که الان پر شده از قبرها احتمالا همان مکانهایی است که بچگی های من تپه های ریگ بود و من کلی بازی میکردم! چقدر آدمها میمیرند!

اون زمان های قدیم از سل و وبا و ...حالا از سرطان و بیماریهای ناشناخته و تصادف!!

و من چقدر زود با مرگ آشنا شدم و چقدر عزیز اینجا دارم...

هنوز 4 سالم نشده بود که داییم رفت و من تنها رو به آسمون با خدا دعوا میکردم! حالا میدانم که بعد از 10 سال دیالیز شدن خدا داییم رو دوست داشت که بردش!

7 سالم نشده بود که مادربزرگم رفت شاید بعد از دایی طاقتش کم شده بود 67 سال سن کمی است برای مردن! مخصوصا که شب قبلش برایت قصه گفته باشند و صبح قبل رفتن دبستان بوسیده باشیشان!

 اینها از خاصیت فامیل شلوغ داشتن است!؟ و چند بار دیگر باید تحمل داغ عزیزی را داشته باشم؟

مرگ 1 دایی و 2 خاله و 2 مادربزرگ و پسرخاله و پسر عمو را دیده باشی دیگر تحمل مرگ خاله مادری و مادربزرگ مادر و....چندان برایت دردناک نیست حتی خیلی عزیز باشند!!

و چقدر سخت است میدانی زیادند عزیزانی که روزی از دستشان میدهی

و باز من در برابر مادرم چه خوشبختم که 16 سالگی پدر 23 سالگی برادر و 26 سالگی مادر از دست داده است! و خوب میفهمم چرا تحمل مادرم در برابر مرگ عزیز از من بیشتر است و تحمل من از خیلی از همسن هایم بیشتر!

 و رو به کودک متولد نشده میگویم کاش تو از من خوشبخت تر باشی!! و خیلی دیرتر از من مرگ را باور کنی!

 

پاورقی: خوبم همین! البته تا زمانی که خبرهای واقعی را نشنوم! کی تمام میشود؟! 

 

پاورقی:مخابرات همچنان به فکر ما نیست! شایدم تقصر مجتمع ماست که ۱۰۰۰واحدی است! فرقی نمیکند وقتی نصفش هنوز ساخته نشده اونهایی که ساخته شده پر نشده! 

 

پاورقی: من خودخواهم؟