اما مکه...

اما مکه...

وقتی از ماشین دم هتل پیاده شدیم شرجی تر بودن هوا مشخص بود اما نه به اندازه شمال ما!

نصف شب بود رسیدیم خوشبختانه بهمان وقت استراحت دادند و قرار شد دیرتر به مسجد الحرام برویم

و بعد متوجه شدیم بهترین زمان بود اگر چه طرف های صبح هوا گرم تره اما خلوت تر هم هست البته گرمی هوا هم خیلی زیاد نیست!

هتل ما در مکه بسیار دور بود اما حسن بزرگی است این اتوبوسهای مخصوص ایرانیها!

اولین صحنه ای که از مسجد الحرام دیدیم! از طرف باب فتح! نه حال آدم را میگیرد اینهمه برج های بلند!

اما داخل حرم که میشوی حال دیگری است

یادمه یکبار خیلی کوچیک بودم خواب دیدم آمدم مکه! همین صحنه در نظرم بود البته منهای برج های بلند که سعی میکردم نگاهشان نکنم!

حس میکنی به خدا نزدیک تر شدی! اما خدایا تو که همه جا هستی چرا ما جاهای دیگر خودمان را اینهمه نزدیک به تو حس نمیکنیم؟!

هفت دور پروانه وار برگردش!

 دو رکعت نماز طواف پشت مقام ابراهیم

هفت بار فاصله بین صفا و مروه! نه این یکی به دل نمی نشست آیا هاجر هم اون زمان زیر پایش سنگ بود و سقف بالای سرش با پنکه و نزدیکش آبخوری آب زمزم؟! فسفله اش مهم است اما آن حسی که باید ندارد چون سختی ندارد!

تقصیر!

تمام دیگر محرم نیستی اما هنوز مانده است قسمت مهمش! خودتان میدانید چرا!

باز هم هفت دور برگردش و نماز طواف نساء!

تمام

بعد با تمام خستگی که البته کمتر از چیزی بود که انتظارش را داشتم افسوس که تمام شد!

اما من عاشق طواف شدم! تمام معنی این قسمت شعر شریعتی را حس میکردم!

پروانه وار برگردش....پرستندگان در طواف از سنگ سیاه تا سنگ سیاه

آدمیان به روی زمین طواف میکردند و پرندگان در آسمان از کبوترهای بیشمار حرم گرفته تا گنجشک و بیشتر از همه ابابیل

شاید هنوز هم این ابابیل های کوچک نگهبان خانه خدا هستند چون تنها خانه آنها بود که بالای سقف های حرم دیده  میشد!(عکس پایین نشون میده)

عکسهای مسجد الحرام همه با موبایل گرفته شده که بردنش ممنوع نبود!البته خیلی به عکس گرفتن با موبایل کاری نداشتند

معمولا سعی میکردم پایین باشم پشت مقام ابراهیم جایی که خانه خدا درست روبه رویت بود و نماز خواندن لذت دیگر داشت

عکسی از طبقه دوم:

روز اول باز عصر قبل نماز مغرب طواف کردم و هر روز دیگر و روز آخر دوبار.

من عاشق کبوتر ها بودم و ابابیل

در همه جای شهر مکه و مدینه بین خیابان ها مکانهایی بود که دانه و آب برای کبوتر ها گذاشته بودند یه عالمه کبوتر همشکل که چندان ترس از آدم ها نداشتند

این یکی از جالب ترین صحنه ها در قبرستان ابوطالب بود

 

دل کندن از مدینه سخت بود دل کندن از مکه سخت تر...دلم طواف میخواهد خدایا!

 

پاورقی: تنها خوبی شوخی انفولانزا خلوت تر شدن انجا بود همه میگفتن ماه شعبان خیلی شلوغه اما ما شلوغی ندیدم مشهد خودمون شلوغ تره به خدا!

 

پاورقی: درسته که هوا گرم بود اما نه به اون اندازه که دیگران آشوب کرده بودند!

 

کلام آخر: راستش تا قبل این خیلی جاها بود که دلم میخواست ببینم سوریه کربلا....اما الان به دیدن هیچ کدام راضی نمی شوم تنها آرزوی دوباره رفتن دارم!

 

در صورتی که دوست داشتید عکس ها را با سایز بزرگ ببینید لینک عکس ها اینجاست