شیراز و قسمت دوم ورونیکا

دیروز عروسی نعیمه جونم بود (البته من پارسال عقدش هم بودم) همه دوستام امده بودند خیلی خوش گذشت ...بعد دیگه این روزها سرگرم کار کردن با Audacity بودم که ببینم آخرش میتونم با کتابخانه گویا همکاری کنم یا نه! فعلا که هر دفعه یه مشکلی وجود داره.

و اینکه باز هم مثل هر سال توفیق اجباری شنبه میریم شیراز ! باز خوبه من شیراز رو خیلی دوست دارم وگرنه شهری که تقریبا همه جاش رو دیدم و فامیلی هم نداریم دیگه تکرای میشه...نمیدونم چطوریه که این شاه چراغ یا شایدم حافظیه اینقدر منو می طلبند! البته حداکثر سه روز بیشتر نیستیم. به هر صورت که من شیراز رو خیلی دوست دارم.

دیگه حوصله ندارم بنویسم...یه قستمی دیگر از جملات " ورونیکا تصمیم می گیرید بمیرد" رو که قبلا تایپ کردم رو هم میفرستم

 

" هرچه مردم امکان شادی بیشتری داشته باشند غمگین تر هستند."

" واقعیت چیزی است که اکثریت به آن اعتقاد دارند لزوما بهترین یا منطقی ترین نیست اما چیزی است که نزد نیازهای کل جامعه پذیرفته شده است."

" اگر یه روز بتوانم از اینجا خارج شوم به خودم اجازه میدهم دیوانه باشم چون همه دیوانه هستند البته دیوانه ترین افراد کسانی هستند که نمی دانند دیوانه هستند اما مدام چیزی را که دیگران میگویند تکرار میکنند."

" – تو هیچ چیز یاد نگرفتی حتی حتی با نزدیک شدن به مرگ. دست بردار از این فکر که تمام مدت مزاحی که شخص کنارت زا اذیت میکنی اگر مردم از تو خوششان نیاید میتوانند اعتراض کنند و اگر شهامت اعتراض کردن ندارند، مشکل خودشان است."

" وقار چیست؟ اینکه بخواهی همه فکر کنند تو خوب ، خوش رفتار ، سرشار از عشق نسبت به مردمت هستی"

" دو انتخاب دارید: ذهن خود را در اختیار بگیرید و یا بگذارید ذهنتان شما را در اختیار بگیرد"

"_ خطر متفاوت بودن را بپذیرید اما بیاموزید که بدون جلب توجه چنین کنید. بگذارید «من» حقیقی، خود را اشکار نماید ...

_ من حقیقی چیست؟

_ همانی که هستی ، نه آنی که دیگران از تو ساخته اند."