از سفر برگشتیم گرچه در این سفر کوتاه اتفاقاتی افتاد که حال هردومون رو گرفت اما زندگی همینه!

عکس های زیادی گرفتم که امیدورام فرصت کنم در وبلاگ قرار بدم

وقتی برگشتیم هم همسر گرامی سیستم قدیمی من رو ارتقا دادن و حالا کلی از سرعت بالای کامپیوتر لذت میبرم.

حرفهای من:

_الان از اون زمان هاست که دلم میخواد برای یه مدت (مثلا یک سال) جایی برویم که هیچ کس ما رو نشناسه.

_این زخم ممکنه در ظاهر خیلی عمیق نباشه اما درست جای یه زخم قدیمی رو گرفته زخمی که پارسال امیدوار بودی دیگه خوب شده باشه اما الان این زخم جدید داغ زخم های قدیمی رو زنده میکنه و حالا حالا ها خوب نمیشه وقتی هم خوب بشه اثرش همیشه میمونه.

_دلم میخواد به خودم بگم  خیلی ناشکری حتما یه مصلحتی وجود داره اما اینبار دیگه نمیتونم!