عشق ناممکن!!
 

نمی دونم چرا دست و دلم به نوشتن نمیره! جدیدا احساس میکنم این بلاگ اسکای مشکل داره و خیلی اوقات وبلاگم باز نمیشه ...دلم نمیخواد دوباره وبلاگم رو عوض کنم تازه اگر عوض کنم باز نمیدونم چطوری قالب دلخواهم رو پیدا کنم. چون این ترمی که گذشت خیلی کم واحد داشتم بعد یک هفته همه نمراتم مشخص شد و بیشتر از حد انتظارم هم خوب بود.حالا تعطیلات تابستون شروع شد و من نمیدونم این بار چطور برنامه ریزی کنم که از وقتم درست استفاده کنم.!

مدتی قبل یک بار که یکی از کلاسها تشکیل نشده بود با یکی از دوستام که ساعت بعدش هم با هم کلاس داشتیم رفتیم بوفه حرف میزدیم که موضوع صحبت به عشق کشیده شد

گفتم: فکر میکنم آدم باید موظب باشه و از عشق های ناممکن حذر کنه...

گفت: منظورت از عشق ناممکن چیه؟

_ وقتی طرف مقابلت نه توی این شهر باشه نه توی این کشور نه توی این قاره...وقتی فرسنگها

باهاش فاصله داری وقتی تا حالا ندیدیش وقتی تنها وجه مشترک میان شما زبانی باشه که باهاش صحبت میکنید بهتره فقط دوستش داشته باشی خیلی ساده، ولی عاشقش نشی.

_ و وقتی میدونی که دوستت نداره؟ ولی مگه دست خودمه که تصمیم بگیرم عاشقش بشم یا نه!؟

_ ... کلاس داره شروع میشه بهتره زودتر بریم!!!

نتیجه اخلاقی: حرف حساب، جواب نداره!

والا همه وبلاگ نوسان مهم عقیده دارند عکس جلوه خاصی به وبلاگ میده منم برای اولین بار تصمیم گرفتم عکس بگذارم اینجا.

سیزده به در امسال همراه خانواده همین طوری یه طرف رو گرفتیم و از شهر خارج شدیم و بعد هم پشت سر چند تا ماشین رفتیم تا رسیدیم به یکی از روستاهای خیلی کوچیک اطراف کنار جاده روی زمین ها پر بود از گلهای وحشی که بیشتر شبیه لاله بود لاله سفید که وسط هر گلبرگ نوار قرمز رنگی بود. خیلی خیلی زیبا و خیلی خیلی زیاد بودند که منم چون عاشق گلم همین طور شروع به چیدن کردم آنقدر که از چیدن سیر نشدم ولی دیگه دستم جا نداشت...وقتی داشتم برمیگشتم طرف ماشین، حسابی تابلو بودم همه برمیگشتند نگاه میکردند....اینو چقدر گل چیده؟