حرفهای بی سرو ته!!!!!!!!!!

باز هم پایان ترم و امتحان ...

خدایی فکر میکنم که هیچ وقت از دست امتحان دادن راحت نمیشم!

گرچه دانشگاه بدون امتحان هم دیگه اسمش دانشگاه نیست که اسمش میشه پردیسه دانشگاه!

الان دیگه فرجه هست البته چون این ترم من شدیدا بی کلاسم! آخرین امتحانم 31 خرداد تموم میشه! امروز با بچه ها قرار رفع اشکال داشتیم من یه کم زودتر امدم که بنویسم و به دوستان سر بزنم ...

دانشکده هم پایان ترم ها خیلی وحشتناک میشه آنقدر خلوته که دل آدم میگیره! و برعکس همیشه مرکز اینترنت هم خیلی خلوته.

قبول دارید خوب جزوه نوشتن هم از بعضی نظرها دردسره! بعضی از جزوه های من چندین بار رفته زیراکسی! بعضی از جزوه های ترم های قبلم هم از وقتی خودم پاس کردم تا حالا دست خودم نرسیده و دست به دست گشته!

از اونجایی که شب اگه همه توی خونه خواب باشند نمیتونم زیاد بیدار بمونم و از اونجایی که الان از اون موقع هاست که باید شب بیدار بود...چند روزه که شب ها میرم طبقه پایین پیش دوست جونهام درس میخونم چون طبقه پایین ما سه تا شیمیدان سال سومی هستند که دوستان خیلی خوبی هم برای من هستند.

حالا اگر مثل قدیما باز از این شاخه به اون شاخه پریدم بگذارید به حساب موقع امتحانات بودن! و ببخشید دیگه!

 بالاخره این هم برای تکمیل شعری که به هیچ کدوم از مطالب بالا ربط نداره!!

 

پیام

چون شد که ندارم ز تو ای دوست پیامی

یک نامه که برخیزد از آن عطر سلامی

آن را که همه نام و نشان تو به لب بود

چون شد که نپرسی نه نشانی و نه نامی

شکرانه پرواز سزد مرغ رها را

کو یاد کند جفت در افتاده به دامی

در آتش بی شعله هجران چه شررهاست

جان سوخته داند که نگنجد به کلامی

آسیمه سر از لانه دلتنگ پریدیم

اما ننشستیم به ایوانی و بامی

هرچند در این ره به وصالی نرسیدیم

از ما مشنو جز سخن عشق پیامی!

سیاوش کسرایی