تنوع |
مغزم از شدت تجربه های جدید همه چی رو قاطی میکنه!! مکانهای جدید رو که دیگه نگو البته آشنا شدن با آدمهای جدید رو دوست دارم هنوز داخل دانشکده مون گم میشم!! هنوز نرفتم به جاهای دیگه دانشگاه سربزنم هنوز به رفت و آمد عادت نکردم و وقتی میرسم یزد روز اول اگه خواب نباشم کارایی درس خواندن رو هم ندارم فکر کنم همه اینها به خاطر آه و نفرین و دوستان دوره کارشناسی سرم آمده که همیشه میگفتن "خوش به حالت تو که راهت خیلی نزدیکه" (دانشکده ما اون زمان آنقدر نزدیک بود که احتیاج به تاکسی و اتوبوس نداشتم اگه نمیخواستم با سرویس دانشگاه بروم، پیاده بیشتر از 35 دقیقه راه نبود البته ترم های اول که کلاسهای عمومی در علوم انسانی تشکیل میشد برای رسیدن به سر کلاس کمتر از 10 دقیقه پیاده میرفتم!!!) از اینهمه تنوع خوشم میاد
پی نوشت بازم بی ربط: شنیده بودم فیلتر اورکات برداشته شده اما ندیده بود تا اینکه امروز دیدم کلی ذوق کردم! پی نوشت باربط: اگه از حرفهام سر در نیاوردید به پست های قبلی سربزنید |