یک، جلوش، تا بی نهایت، صفر ها!

یک، جلوش، تا بی نهایت، صفر ها!

یکی بود

یکی نبود،

غیر از "خدا"،

هیچ چی نبود.

هیچ کی نبود.

خدا تنها بود

خدا مهربان بود

خدا بینا بود

خدا دوستدار زیبایی بود

خدا دوستدار نیکی بود

خدا دوستدار شایستگی بود

خدا از سکوت بدش می آمد

خدا از سکون بدش می آمد

خدا از پوچی بدش می آمد

خدا از نیستی بدش می آمد...

خدا " آفریننده " بود

مگه میشه " نیافریند" ؟

ناگهان ابر های را آفرید

و در فضای نیستی رها کرد

ابرهایی از " ذره " ها

هر ذره:

منظومه ای کوچک، نامش اتم

آفتابی در میان

و پیرامونش ، ستاره ای ، ستاره هایی، پروانه وار در گردش،

(کعبه ای، بر گردش، پرستندگان ، در طواف! از سنگ سیاه تا سنگ سیاه)

...

زندگی پدید آمد،

گیاه ها:

از خزه های کوچک تا درختهای بزرگ،

و حیوان ها:

از میکروب ها تا ماموت ها،

و در آخر، انسان:

بد ها و خوب ها،

بد ها، بدتر از همه بد ها،

خوب ها، خوب تر از همه خوب ها

بد ها مثل شیطان

خوب ها مثل خدا.

....

اولین کتابی که از دکتر شریعتی خواندم (حدود 10 سال پیش) همین کتاب بود. کتابی کوچیک ساده اما بسیار پر معنا

یادش گرامی

توصیه میکنم اگر نخواندید حتما بخوانید مطمئنم خوشتون میاد