پریشانی

ـ هیچ وقت نمیتونیم خودمون رو جای دیگران قرار بدیم پس نباید در مورد دیگران قضاوت کنیم.

ـ از دست دادن رویایی که همیشه آرزوش رو داشتیم خیلی سخته

ـ بعضی زخم ها هیچ وقت درمان نمی شوند

ـ فکر میکنم شاگردهام رو خیلی دوست دارم بهم آرامش می دهند

ـ بعد از مدتها بارون حسابی... گرچه به نظر می رسد از دست باران هم کاری ساخته نیست

ـ خبری از یکی از دوستان قدیم وبلاگی بهم رسید که امیدوارم واقعیت نداشته باشه برای همین نامش رو نمینویسم فقط برای همه بیماران  دعا کنید 

ـ عمه جونم هم بیمارستان هستن و من خیلی نگرانم.

ـ آسیه عزیز و آقای امامی درگذشت پدرتون رو تسلیت میگم خیلی متاسف شدم

ـ عزیزترین دلم نمیخواد با پریشانی ام ناراحتت کنم, اما دست خودم نیست 

 

پاورقی:گاهی دوستی که اصلا انتظار نداری به یادته و چقدر خوب با حرفهاش بهت آرامش میده.ممنونم 

 

پاورقی۲:چقدر همه چی با هم قاطی شده و من باز به خاطر افکار پریشانم نوشته هام هماهنگی نداره

نظرات 13 + ارسال نظر
آرش چهارشنبه 13 آذر 1387 ساعت 12:36 ب.ظ http://www.setarehbaran.blogfa.com

سلام
وااااای خدای من از سال 83 تا حالا داری می نویسی من تازه افتخار آشنایی با شما رو پیدا کردم.
متاسفانه چون بازیگر قبلی حضرت یوسف به زیبایی این بازیگر جدیده نیست به خاطر همین جوابش کردن.
سر همین عکسها و کاریکاتورها وب لاگ قبلی منو که 2سال می نوشتم فیلتر کردن الان همه آرشیومو منقل کردم بلاگ فا و گهگاهی هم میام بلاگ اسکای می نویسم.
به هر حال از اظهار لطفی که کردی ممنونم.
امیدوارم همه مریض ها هم لباس عافیت بر تن کنند.

چرکنویس چهارشنبه 13 آذر 1387 ساعت 02:47 ب.ظ http://cherknevis112.blogsky.com

واقعا عنوان مناسبی رو واسه این پستت پیدا کردی!
چقدر لذت بخشه بفهمی کسی که انتظارشو نداشتی به یادته...

داستانک چهارشنبه 13 آذر 1387 ساعت 03:26 ب.ظ http://haleheshgh.persianblog.ir/

تمام دیشب رو تا صبح فکر کردم.
فکر کردم به این که کجای کار می لنگه؟! این پریشونی ها علتش چیه؟
خودمون ؟ یا کسه دیگه ای؟
به نتیجه ی خاصی نرسیدم.
اما صبحی بعد از اون بارون قشنگ داشتم یه کتابی می خوندم
که درو مورد دور تسلسل و علت و معلول و ازین حرفها توش نوشته بود.
دیگه خودتون بفهمید به چه نتیجه ی درد آوری رسیدم!
ما همگی دست به دست هم دادیم تا دنیامون رو خراب کنیم!
همه مقصریم!
البته دوستم بهم گفته بود دنبال مقصر نباش!
به نظر من فقط می شه با این حرف درد رو تسکین داد


این هم می گذرد..

قاصدک بی خبر چهارشنبه 13 آذر 1387 ساعت 03:51 ب.ظ

نمی دونم چی باید بگم! :((((((

قاصدک بی خبر چهارشنبه 13 آذر 1387 ساعت 03:52 ب.ظ

برات آف گذاشتم

دکتربیات پنج‌شنبه 14 آذر 1387 ساعت 12:57 ق.ظ http://www.ebg.ir

سلام-تداوم خاطرات خطیرت را آرزومندم

قاصدک بی خبر پنج‌شنبه 14 آذر 1387 ساعت 10:43 ق.ظ

چون می گذرد غمی نیست..........نگران نباش عزیزم ایشالله عمه ت زود زود خوب بشن .............شاد باشی :*

مریم جمعه 15 آذر 1387 ساعت 03:16 ب.ظ http://maryami.blogsky.com

سلام
دوست عزیز من

کاش با نوشتن لااقل کمی تسکین یابی
برای پدر دوستانت متاسفم/روحش قرین شادی
انشاالله آن شافی خودش شفا دهد بیمارتان را و بیماران را

آرام باشی و شاد

مهشید شنبه 16 آذر 1387 ساعت 12:22 ق.ظ http://lovelygirls.blogfa.com

سلام گلم
وبلاگ جدیدی که دارم روش کار میکنم رو دنبال کن ... میخوام یه همه ی دوستای گلی مثل تو کمک کنم

دوستت دارم قشنگم

محمد امامی یکشنبه 17 آذر 1387 ساعت 10:02 ق.ظ http://bahareno.ir

سلام
صمیمانه از ابراز لطفتون که در غم از دست دادن پدرم موجب تسلی خاطرم بود سپاسگزارم. امیدوارم بتوانم در شادی هاتون جبران کنم.

خاطره یکشنبه 17 آذر 1387 ساعت 10:49 ق.ظ

چی شده خاطره جونم... پریشون نبینمت عزیز...

سارا یکشنبه 17 آذر 1387 ساعت 01:53 ب.ظ http://daily61.blogfa.com/

ای دل غمدیده حالت به شود دل بد مکن
وین سر شوریده بازآید بسامان غم مخور....:*

نازنین دوشنبه 18 آذر 1387 ساعت 11:52 ق.ظ http://adatmikonimm.blogfa.com

بعضی وقتا ادم حس میکنه چقدر یکی را دوست داره حس قشنگیه ...اون جمله چقدر شاگردانمو دوست دارم چه چک نوسی خوبی همش احساسی بود
به امید روزای بدون تشویش
امین برای همه بیماران

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد