نمایشگاه کتاب

سلام

دیروز خیلی چیزا نوشتم که بفرستم ولی امروز(سه شنبه) همه رو پاک کردم...یکشنبه روز خیلی وحشتناکی داشتم.همه چی خراب شد بعد اینهمه مدت بلاتکلیفی آخرش شورا با درخواستم موافقت نکرد! آنهم به خاطر یه قانون مسخره...هیچ کس نمیگه من از کجا باید اطلاع داشته باشم هیچ نمیگه چرا وقتی من از مسئولش پرسیدم بهم جواب نداد هیچ کس نمیگه چرا مسئول آموزش ما برگه مربوطه را به برد آموزش نزد...همه فقط همین حرف رو میزنند" خودت مقصری" من مقصرم قبول ولی به چه قیمت؟

گاهی فکر میکنم در دانشگاه ما همیشه آخرین چیزی که در نظر گرفته میشه دانشجو است...اول حرف استاد حتی اگه استاد به قوانین توجه نکنه مهم نیست...حرف آموزش کارمند ها حتی نگهبانها!!!

دیروز(دوشنبه) صبح رفتم ماشین رو از مامان گرفتم که بروم نمایشگاه کتاب باز بعد عمری یه نمایشگاه کتاب به درد بخور که اکثر ناشران از تهران امده بودند . شاید رفتن به نمایشگاه که چندان هم بزرگ نبود حالم رو بهتر کرد نمایشگاهی که انقدر کوچیکه که کمتر از یه ساعت هم وقت میخواد ولی من 3 ساعت نمایشگاه بودم

انشارات نگاه چشمم به مجموعه اشعار شاملو افتاد که ظاهرا کل شعرهاش رو در بر داشت خواستم بخرم که کتاب شازده کوچولو رو دیدم گفتم هردوش رو برام بیاره.فروشنده گفت:" میدونید من الان باید کتاب شازده کوچولو رو تموم کرده باشم! " پشت سرش پر از این کتاب بود. بعد پرسید:"فقط یکی؟ اخه معمولا از این کتاب 4تا5 تا میبرند!" من فقط به گفتن" مگر یه نفر آدم چند تا کتاب شازده کوچولو میخوادبخوانه" اکتفا کردم دیگه نگفتم من از بچگی بارها و بارها این کتاب رو خواندم دیگه نگفتم من این داستان رو که در یه مجله سال54 چاپ شده دارم ولی باز دارم میخرم.نمیدونم چرا همه فقط از روی حرفهایی که شنیدن در مورد مردم یه شهر قضاوت میکنند!

بعد یه انتشارات دیگه کتابهای ترجمه ذبیح الله منصوری رو داشت دفعه قبل که آمده بودم فقط ببینم نمایشگاه چطوریه کتاب سینوهه رو دیده بودم قیمتش رو پرسیده بودم ولی نخریدم ایندفعه که پرسیدم فروشنده که خیلی احساس درویش بودن داشت (فکر کنم میتونید متوجه بشید چه شکلی بود) با لبخندی که انگار میخواست ریشخند کنه گفت تموم کردیم. انگار میخواست بگه تقصر خودته که همون روز نخریدی! انگار از فکراینکه من رو خیت کرده لذت میبرد من هیچی نگفتم حتی نگفتم که بهتر شد چون با پول کتاب سینوهه که 2 بار خوندم میتونم کتابهای بهتری بخرم!(در حالیکه بلافاصله همین به فکرم رسید)

جالبه که وقتی کتاب "یک جلوش تا بینهایت صفرها" "دکتر شریعتی" رو هم که با کتاب" پدر مادر ما متهمیم" بخرم(انتشارات قلم) فروشنده گفت فقط یکی؟ و من باز نگفتم که اکثر کتابهای شریعتی رو از چاپ قبل انقلاب داریم حتی همین رو که الان دارم میخرم! نگفتم که 4 سال قبل نمایشگاه تهران 5 از این کتاب رو خریدم ولی همه رو به دوستام بخشیدم.

کتاب آزمونهای استخدامی ادواری رو هم خریدم چون نمیخوام بیشتر از یکبار شرکت کنم!

ولی خرید هیچ کدوم به اندازه کتابی که خیلی وقته دنبالشم خوشحالم نکرد کتابی که باز قبلا خواندم...شاهدخت سرزمین ابدیت.

بعد رفتم تا از3 تا از کتابهایی که مامان ترجمه کردم 5 تا بخرم بقیه رو هنوز داشتیم ولی این 3 تا تموم شده بود(همه بین فامیل و دوستان پخش شده) به فروشنده گفتم فقط20% تخفیف میدید من 15 جلد دارم میخرم فروشنده گفت اگر مسئولش هم بود بیشتر نمیداد من در حالیکه اسم مسئولش رو بردم گفتم" اگر ایشون بودن مجانی بهم میدادند" دیگه نگفتم مترجم این کتابها مامان خودم هستند

وقتی از نمایشگاه امدم بیرون دیدم حالم خیلی خوبه دیدم تحمل مشکلی که برام پیش آمده خیلی راحت تر به نظر میرسه.فقط به خاطر اینکه 3 ساعت رو در بین یه عالم کتاب گذرونده بودم.

خیلی حرف زدم ببخشید فکر نمیکردم اینقدر زیاد بشه خیلی خوشحال میشم اگر فکرتون رو در مورد چیزهایی که نوشتم بنویسید

خیلی خوشحال میشم وقتی کامنتهایی رو میخوانم که میبینم نویسنده هم مثل خودم اول میخونه بعد کامنت مینویسه نه که کامنت مینویسه و بعد هم نمیخونه!

شاد باشید

نظرات 19 + ارسال نظر
سجاد چهارشنبه 12 اسفند 1383 ساعت 09:28 ق.ظ http://alakikhosh21.persianblog.com

سلام خاطره جان اینبار اول شدم.

والله تو این کشور هیچی سر جاش نیست حالا ما چطور باید انتظار داشته باشیم عدالت رعایت بشه درد و دل زیاده اما وقت کم.اما باز خوشحالم که الان حالت بهتره مخصوصا با دیدن کتاب
بعدش من همیشه اول مطلب رو می خونم بعد نظرمو می نویم مطمئن باش
حق نگهدارت به فکر ترم پیش روت باش

مرضیه چهارشنبه 12 اسفند 1383 ساعت 09:37 ق.ظ http://www.marziyehjoo.persianblog.com

سلام خاطره جان
نوشتارت زیبا بود
من هم اپ جدید دارم منتظر حضور سبز شما هستم
منتظرم

::. قاصدک .:: چهارشنبه 12 اسفند 1383 ساعت 12:37 ب.ظ http://tanhatarin-ghasedak.persianblog.com

سلام .... من آپدیتم و منتظر .... عجله کن که همین الان هم خیلی دیره .....

سپیده چهارشنبه 12 اسفند 1383 ساعت 01:40 ب.ظ http://lovelystar1.persianblog.com

سلام خاطره جون....خوبی خانومی....ممنونم از این همه محبتت....عزیزکم منم حتما تو اولین فرصت لینکت میکنم.....شاد بمونیو همیشه عاشق

شبگرد تنها چهارشنبه 12 اسفند 1383 ساعت 04:14 ب.ظ

شیرین چهارشنبه 12 اسفند 1383 ساعت 04:59 ب.ظ http://anny3302.persianblog.com

سلام خاطره جون خیلی خیلی متاسفم خیلی بی انصافیه یعنی دوباره باید اون واحدارو پاس کنی؟ولی عزیز من سعی کن قوی باشی اوضاع همیشه اونجوری که ما انتظار داریم پیش نمیره.......راستی خیلی خوشحال شدم وقتی دیدم تو هم انقدر به کتاب خوندن علاقه داری شاهدخت سرزمین ابدیترو نخوندم از کیه؟شازده کوچولو را با ترجمه کی گرفتی؟وای مامانت مترجمه؟کاش حداقل اسم چند تا از کاراشونو می نوشتی یادت نره تو پست بعدیت بنویس ترجمه رویای بچگیای منه پیش خودمون بمونه یه کارایی هم دارم می کنمD:

شیرین چهارشنبه 12 اسفند 1383 ساعت 05:00 ب.ظ http://anny3302.persianblog.com

یادت نره قوی باش خوب؟

مهران چهارشنبه 12 اسفند 1383 ساعت 09:34 ب.ظ http://batamamedel.persianblog.com

سلام دوست عزیزم....ممنونم که اومدی پیشم......همه مطالبتو خوندم....من همیشه اول می خونم بعد کامنت می ذارم........دوست عزیزم موفق باشی....امیدوارم خیلی به مشکلات دانشگاه فکر نکنی.......تا بعد.....با کتاب با شعر...با عشق زندگی کن.......

نگار پنج‌شنبه 13 اسفند 1383 ساعت 02:03 ق.ظ http://www.hamsafareroyaee.persianblog.com

سلام دلم گرفت ولی نکنه ناراحت بشی چون دشمنت خوشحال میشه اینو باور کن سعی دوباره هیچ چیز رو خراب نمیکنه یاد این افتادم: من نوشته هام کتابام نبود من توی مغزم همه چی دارم تو هم این باش . تا بعد.

سحر پنج‌شنبه 13 اسفند 1383 ساعت 09:15 ق.ظ

سلام عزیزم خوبی. من جداً ناراحت شدم اصلا باورم نمیشد حل نشه.امیدوارم هرچی که هست خیرت توی اون باشه.شاددددد باشششی

اکرم پنج‌شنبه 13 اسفند 1383 ساعت 11:06 ق.ظ

تو واقعا این قدر درس را دوست داری من از این ادمها خیلی خوشم می اید اکه تو هم طالب علمی پس فکر کنم میتوانیم با هم تبادل نظر داشته باشیم

احمد پنج‌شنبه 13 اسفند 1383 ساعت 11:53 ق.ظ http://khorshidetaban1.persianblog.com/

بیشتر از همیشه دوستت دارم ...
..
گر چه از عاشقی و عاشق شدن بی زارم ....

زیر آوار فرو ریخته عشق ...
.
از دلم چیزی نمانده که به تو بسپارم .....

امیر جمعه 14 اسفند 1383 ساعت 03:08 ق.ظ http://www.aftabgardan1.persianblog.com

سلام لینک وبلاگ من را در وبلاگت بگذار . ممنون . به وبلاگ من هم بیاید . موفق باشید

انجل شنبه 15 اسفند 1383 ساعت 06:03 ب.ظ http://2tasandaliechoonbi.persianblog.com

سلام. لطف کردی . منم لینکتو می ذارم عزیز

افسانه یکشنبه 16 اسفند 1383 ساعت 07:15 ق.ظ http://afsaneh522005.persianblog.com

سلام عزیز ممنون از محبتت که به من سرزدی / ولی مگه تازه شما متوجه شدی که قانون زندگی در ایران قانون حکم و بهانه است/ خدا ازشون نگذره / همیشه سنگ پیش پای ادم می ندازند/ موفق باشی عزیزم

ندا یکشنبه 16 اسفند 1383 ساعت 08:19 ب.ظ http://lahzehayenoghrei.persianblog.com

واای، خوش به حالت نمایشگاه کتاب! من این روزا خیلی هوس نمایشگاه کتاب کردم، ولی هنوز خیلی مونده تا نمایشگاه بین المللی کتاب . راستی همه دانشگاه ها همین وضعیت مزخرف رو دارن ( منظورم اهمیت ندادن به دانشجوهاست.) امیدوارم کارت درست شه. راستی مال چه شهری هستی؟

زری یکشنبه 3 اردیبهشت 1385 ساعت 07:43 ق.ظ

مرسی که سرزدی
این هم وبلاگ یکی از دوستانمه اگه وقت کردی یه سر بهش بزن مرسی : http://www.manfiesefr.blogfa.com

مسعود دوشنبه 27 آذر 1385 ساعت 06:13 ب.ظ

لطف میکنی اگه آدرس اون فروشنده که کتابای شریعتی رو داره میل کنی ! آخه من همه جارو گشتم ولی گیر نیوردم ! مرسی

ازاده چهارشنبه 26 اردیبهشت 1386 ساعت 12:33 ب.ظ http://www.farhang222.blogfa.com

سلام دوست عزیز
از مطالبت خوشم اومد اونطور که مشخص کوئلیو رو خیلی دوست داری منم کشته مرده شم
خوشحال میشم اگه به وبلاگم سر بزنی منم تازگی ها وبلاگم رو باز کردم
فعلا
by

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد